درالشفای(درمانگاه) تهران – در دوره فتحعلیشاه قاجار به دنبال عقد قرارداد فین کن اشتاین نخستین هیئت نظامی فرانسوی وارد تهران شد. افسران و مهندسان این هیئت دو کارخانه توپریزی در تهران و اصفهان دایر کردند. در این هیئت پزشکی نیز حضور داشت که احتمالاً نخستین درمانگاه را در تهران ایجاد کرد و چندین کودک را برای اولینبار مایه آبله کوبید.( مرآة البلدان، ج۱، ۸۵۴-۸۵۵؛ منظورالاجداد، محمدحسین، نگاهی گذرا به وضعیت بهداشت و بهداری در زمان ناصرالدین شاه قاجار، ج۱، ۱۷۶، گنجینه، دفتر دوم، ۱۳۶۸ش.) از یادگارهایی که از زمان سفر این هیئت در تهران به جای ماند، میدان مشق در ناحیه شمال خارج شهر و در محوطهای وسیع مجاور خندق و حصار بود.( بلاغی، عبدالحجت، تاریخ تهران، ج۱، ۶۵، قم، ۱۳۵۰ش.) این میدان برای تعلیمات نظامی سربازان که باید در صفوف منظم و طبق اسلوب اروپایی آموزش میدیدند، تخصیص یافت. این محوطه تا پایان قاجاریه عملکرد نظامی خود را به عنوان مرکز قزاقخانه حفظ کرد و پس از آن در دوره پهلوی اول مکان ادارات دولتی شد.
بازگشت محصلان ایرانی از اروپا، موجد برخی تحولات در تهران شد. مثلاً میرزا رضا مهندس نقشه مدرسه دارالفنون را ریخت و میرزاصالح شیرازی اولین روزنامه ایرانی با عنوان کاغذ اخبار را در تهـران منتشر کـرد./ بامداد، ج۲، ۱۷۵-۱۷۸و ج۵، ۹۵-۹۶، ۱۳۴۷ش.
در پایتخت فتحعلی شاه برای مداوا، یک حکیم باشی بود با چند اتاق و چند دستیار که جمع بودند در ساختمانی در جنوب شرقی ارگ سلطنتی که درالشفایش ميخواندند.
بعدها در دوران ناصری، با احداث مریضخانه دولتی (بیمارستان سینا)، معالجات و مداوای مردم براي نخستين بار شکل آکادمیک به خود گرفت و بهتر شد. پزشکان فرنگی مدارس دارالفنون و شاگردان ایرانی آنان بار از دوش حکیم باشیهای سنتی برداشتند و این وظیفه از گردن دارالشفاء ساقط و به عهده مریض خانه جدید سپرده شد.
دارالشفاء در این زمان وظیفه دیگری را به دوش گرفت و شد مدرسه عشق که عارفان و اساتیدی چون میرزا ابوالحسن خان جلوه، فارغ از تعلقات این جهان، خالصانه به تعلیم شاگردان در آن سرای ميپرداختند و درس حکمت ميدادند.
در گوشه جنوب شرقی ارگ و خارج آن رو به روی جلو خان مسجد شاه در زمینی به مساحت هزار و اندی متر مربع و به شکل مربعی که ضلع جنوبیاش (در امتداد خیابان جبه خانه) کمی از اضلاع دیگر کوچکتر بوده است، ساختمان دارالشفای تهران قرار داشت. در مجاور ضلع جنوبی آن کوچه ای باریک و شرقی- غربی رهگذران را به سقاخانه نوروزخان ميرساند و در غرب آن گذری شمالی- جنوبی از کنار خندق شرقی ارگ عابران را به بازار از میان رفته شتر گلو هدایت مينمود. بازاری که تا حوالی شمس العماره امتداد داشت و اضلاع شمالی و شرقی اش هم به املاک مجاور محدود بود. ملک دارالشفاء، خیابان جبه خانه (ضلع جنوبی ارگ) را بن بست کرده بود، که در جریان تعریض و احداث خیابانهای ناصریه (ناصر خسرو) و جبه خانه (بوذر جمهری) درست در محل تقاطع این دو خیابان قرار گرفت و تنها بخش کوچکی از ضلع شمالی آن ملک در ضلع شمال خیابان بوذر جمهری (محل بانک) به صورت تجاری وقفی باقی ماند و بدين ترتيب دارالشفاء از ميان رفت.
دارالشفاء که به مداوای بیماران تهرانی اختصاص داشت، اولین بیمارستان این شهر پس از پایتختی تهران است. دارالشفاء پس از درگذشت فتحعلی شاه، در دوران محمدشاه و چند سال اولیه ناصرالدین شاه هم وظیفه اولیه خود را عهدهدار بود، تا این که در سال 1268 ق. با افتتاح مریض خانه دولتی در اراضی خارج حصار صفوی و شمال ضلع شمالی، جایی که بیمارستان سینای کنونی واقع است، دارالشفاء وظیفه طبابتی اش را از دست داد ولی ساختمانش با حفظ نام دلنشین اش به مدرسه علوم دینی اختصاص یافت و از آن تاریخ به بعد در اسناد دوره ناصری به مدرسه دارالشفاء مشهور گشت.
از دوران طبابت در دارالشفای تهران، عبداله مستوفی نویسنده کتاب «شرح زندگانی من» حکایت شیرینی را در کتابش ميآورد که ذکرش ضمن آن که حادثه بسیار نادری است و جذابیت شنیدن دارد، ما را از حال و هوای طبابت و تا حدودی شیوه معالجات آن دوران هم با خبر ميکند.
او مينویسد، پدرم که از مستوفیان بود با حکیم باشی شاغل در دارالشفای تهران دوستی و مراوده ای قدیمی داشت و بیشتر روزهایی که مجالی ميیافت، هنگام مرخص شدن از محل کارش (دفترخانه داخل ارگ سلطنتی) به دارالشفاء ميرفت و با حکیم باشی حال و احوالی ميکرد و زمانی را با او به گفتگو ميپرداخت. روزی از آن روزها پدرم به مزاح به حکیم باشی ميگوید، شما حکیم باشیها چه بلدید؟ چیزی نميدانید! از دانش پزشکی جز چند علف جوشانده و بخور و اماله چیز دیگری حالی اتان نميشود و البته او هم با جملاتی درخور، پاسخ پدرم را ميداد و گفتگوی آنها به گرمی ادامه ميیابد، که ناگهان جنازه ای کفن پوش را جهت خواندن نماز میت و انجام مراسم شرعی، پیش از دفن آنجا ميآورند و روی سکوی مخصوص ميگذارند. پدرم، بلافاصله فرصت را مغتنم شمرده به حکیم باشی که داشت از دانش طبابت خود و همکارانش دفاع ميکرد، ميگوید خب اگر راست ميگویی و هنر داری! بیا این مرده را زنده کن، از اتفاق او هم از جا برخاسته و بر سر جنازه ميرود. اول نبض را ميگیرد، و سپس آیینه ای ميخواهد، آینه را ميآورند، او آن را جلوی دهان جنازه نگاه ميدارد، مدتی بعد متوجه بخارات ضعیفی که از دهان و بینی جنازه بیرون ميآمد، ميگردد، در این هنگام بی درنگ، دستور ميدهد وسایل لازم برای اماله آماده گردد، و وی را اماله کنند. پس از مدت کوتاهی و به سرعت کار انجام شد. لختی گذشت مشاهده گردید، ناگهان جنازه چشم گشود و بلند شد نشست با نشاط و سرحال درخواست لباس کرد. حکیم باشی هم دستور ميدهد، از بازار نزدیک دارالشفاء لباسی برای جنازه زنده شده تهیه کردند. وی لباسها را پوشید و دارالشفاء و ما و ناظران را ترک گفت.
سید ضیاء پس از کودتای 1299 خ.، قانونی در نود و چند ماده تدوین و برای اجرا به نظمیه ابلاغ کرد. در آن قانون از ادامه کار میخانهها و شیرک خانهها و ولگردی زنان روسپی و پسران خودفروش و… باید جلوگیری ميشد.
یکی از مهمترین فساد جامعه آن روز اعتیاد بیشتر مردم به خصوص مردان به کشیدن تریاک و شیره، چرس و بنگ بود و دشواری مبارزه با این امر، آزادی قهوه خانهها در داشتن بساط منقل و وافور بود، یعنی در آن دوران کشیدن تریاک نه منع قانونی داشت و نه حرمت شرعی و در رفتار اجتماعی هم قبحی بر آن متصور نبود. در این قانون کشیدن تریاک ممنوع شد و قهوه خانهها هم اجازه داشتن بساط تریاک کشی نداشتند. ولی در اینجا معضل دیگری برای دولت پدید آمد و آن هم واکنش جسمی و تألمات معتادان بود که دولت را مجبور نمود، برای حل این مشکل در هر محلهای خانههایی را تعیین کند تا معتادان تریاک خود را در آنجا دود کنند. البته این قانون ده پانزده روز بیشتر نپایید و از میان رفت. ولی از آنجا که این خانهها را «دارالشفاء» ميگفتند و اگرچه این دارالشفاها با درالشفای فتحعلی شاهی تفاوت داشت اما به جهت جلوگیری از خلط مبحث شرح آن گذشت.