اورسل مینویسد: « عصرها میدان شاه پر از جمعیت کثیری میشد که برای شنیدن کنسرت عجیبی به نام موسیقی هزار ساله که نوعی شامگاه شاهانه بود و احتمالاً مبنای آن از پادشاهان زرتشتی سرچشمه میگرفت سر و دست میشکستند یک ساعت و نیم پیش از غروب آفتاب یک دسته ارکستر نظامی با کرناها و نقارهها در وسط میدان مستقر میشد در همین موقع افراد دسته دیگری نیز با شیپورهای بسیار بزرگ در جایگاه مخصوص نقاره خانه جا میگرفتند آنگاه طوفانی از سر و صدا و نواهای مختلف از میدان شاه به آسمان برمیخاست و طنین آن حتی در محلههای دوردست نیز شنیده میشد آهنگ ملایم و غم انگیز بود رفته رفته اندوهناکتر و دلخراشتر میشد تا اینکه در کمال تعصب و ناامیدی به پایان میرسید نقاره ها آهنگ عزا مینواختند کرناها هق هق گریه میکردند سرناها مینالیدند و شیپورها غرش عجیبی داشتند سرانجام این هیاهو و نالههای عجیب درست در آن لحظهای که خورشید نماد معروف ایران پشت کوههای البرز از نظرها ناپدید میشد به فریاد شکوه آمیز تکان دهنده تبدیل میشد و در آن دم خاموش میگردید.» (اورسل، 1382: 238)