پولاک که در اوایل دوره ناصری در تهران می‌زیسته، و شهر را در شرایطی احتمالاً پاکیزه‌تر از دوره رقت‌بار محمدشاهی دیده بود، درباره نظافت شهر و وضع بهداشت آن نوشته است که برای تنظیف خیابان‌ها هیچ اقدامی صورت نمی‌گیرد. این را دیگر به میل و دلخواه سبزیکار‌ها واگذارده‌اند که زباله شهر را برای کود ببرند. دل و روده حیواناتی که ذبح شده‌اند و باقی‌مانده غذا و جانورانی که مرده‌اند، به کوچه افکنده می‌شود و در آن‌جا می‌ماند تا سگ‌ها شب‌ها از کمینگاه بیرون آیند و کوچه‌ها را تمیز کنند. شغال‌ها نیز اینجا و آن‌جا گاه و بیگاه به دستیاری سگان بر می‌خیزند. استخوان‌های به جا مانده را در خندق شهر می‌اندازند. با وجود این، تپه‌های کوچکی نیز در شهر هست که کثافت سده‌های بسیار را لایه به لایه در خود انباشته، و از انظار پوشانده است. بوی عفونت وحشتناکی که از این همه مواد گندیده منتشر می‌شود، اقامت در تهران را در فصل تابستان به خصوص برای اروپاییان طاقت‌فرسا می‌سازد؛ تب‌های کشنده ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که هرگاه وبا وارد مملکت شود، به طرز وحشتناکی کشتار کند. [۱۷۷]
اما شدت مهاجرت و زاد و ولد در تهران چنان بود که با این‌همه مرگ و میر جمعیت همچنان افزایش می‌یافت، چنان‌که وقتی ناصرالدین شاه در ۱۲۶۴ق بر تخت نشست، شماره نفوس شهر به نقل از لیدی شیل به حدود ۸۰ هزار تن رسیده بود. [۱۷۸]
۱۷۷. ↑ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ج۱، ص۶۵، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ش.
۱۷۸. ↑ شیل، من، خاطرات، ج۱، ص۱۰۵، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، ۱۳۶۲ش.