بیگلربیگی در دارالخلافه تهران – سال۱۱۹۹ق. / ۱۷۸۵م. ﺗﻬﺮان ﺑﺮای آﺧـﺮﻳﻦ ﺑﺎر ﺑﻪ ﺗﺼﺮف آقاﻣﺤﻤﺪﺧﺎن درآﻣﺪ. ﻣﺠﻨـﻮن ﺧـﺎن ﭘﺎزوﻛﻲ ﻛﻪ از ﺳﺮداران او ﺑﻮد ﺗﻬـﺮان را ﺗـﺼﺮف ﻛﺮد و ﻣﻮرد ﻟﻄﻒ و ﻧﻮازش آﻗﺎ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﺑﺮادرزاده ﻏﻔﻮرﺧـﺎن ﺣـﺎﻛﻢ ﺳﺎﺑﻖ ﺗﻬﺮان ﻛﻪ ﺑﻌﺪ از ﻋﻤﻮی ﺧـﻮد ﺣـﺎﻛﻢ اﻳـﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪه ﺑﻮد دﺳﺘﮕﻴﺮ شد و به دستور آﻗﺎ ﻣﺤﻤـﺪﺧﺎن ﺑﻪ ﺳﻴﺎﺳﺖ رﺳﻴﺪ. (ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﻨﺘﻈﻢ ﻧﺎﺻﺮی، ج۳، ۱۳۹۶) ﺑﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﺗﻬﺮاﻧﻲ دﺳـﺖ ﺧﺎﻧـﺪان زﻧﺪ ﺑﺮای ﻫﻤﻴﺸﻪ از ﺗﻬﺮان ﻛﻮﺗﺎه ﺷـﺪ. ﻇـﺎﻫﺮا تا ﺳﺎل۱۲۰۰ ﻫ.ق ﻛﻪ آقاﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﻗﺎﺟﺎر ﺗﻬﺮان را ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺘﺨﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ و ﺑﻌﺪا در اﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺗﺎﺟﮕﺬاری ﻛﺮد، ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﺎ ﻣﺠﻨﻮنﺧﺎن ﭘﺎزوﻛﻲ ﻓﺎﺗﺢ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد، آﻗﺎﻣﺤﻤـﺪﺧﺎن ﭘـﺲ از ﺗﺎﺟﮕـﺬاری ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎن دوﻟﻮی ﻗﺎﺟﺎر را ﺑﺎ ﻫﺰارﺗﻦ ﻣﺎزﻧﺪراﻧﻲ ﺑﻪ ﻛﻮﺗﻮاﻟﻲ (قلعهبانی) ﺗﻬﺮان ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ (همان، ج۳، ۱۳۹۸) و اﻳﻦ اﻗﺪام اوﻟـﻴﻦ ﺳﻨﮓ ﺑﻨﺎی ﻧﻴﺮوﻫﺎی اﻧﺘﻈﺎﻣﻲ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد. ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎن دوﻟﻮی ﻗﺎﺟﺎر در ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻧﺨـﺴﺘﻴﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﭘﺎدﮔﺎن و ﺑﻪ ﻋﺒﺎرت دﻳﮕﺮ رﺋﻴﺲ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺗﻬﺮان ﺑﻮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺴووﻟﻴﺖ ﻣﺮاﻗﺒـﺖ از ﺗﻬﺮان ﺑﻪ ﻋﻬﺪه او ﻣﺤﻮل ﺷﺪه ﺑﻮد. (فمی تفرشی، ۳۰؛ بامداد، ج۳، ۱۹۶-۱۹۷)
آﻗﺎﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﺑﺮای ﺣﻔﻆ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان و اﻧﺘﻈـﺎم آن، ﺷـﻴﻮه ﺣﻜﻮﻣـﺖ ﺻـﻔﻮی را در ﻧﻈـﺮ ﮔﺮﻓﺖ. به این ﺻﻮرت ﻛﻪ ﻣﺪﺗﻲ ﭘﺲ از اﻧﺘﺨﺎب ﻗﺎﺳﻢﺧﺎن دوﻟﻮی ﻗﺎﺟـﺎر ﺑـﻪ ﻛﻮﺗـﻮاﻟﻲ ﺷـﻬﺮ ﺗﻬﺮان، ﻣﻴﺮزا ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺎن دوﻟﻮی ﻗﺎﺟﺎر را ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ اﻳﻦ ﺷﻬﺮ اﻧﺘﺨﺎب ﻛﺮد و ﺑﺎ اﻧﺪک ﺟﺮح و ﺗﻌﺪﻳﻠﻲ ﻫﻤﺎن اﺳﺎس ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺻﻔﻮﻳﻪ را ﺑﻪ اﺟﺮا درآورد. ﺳـﺎزﻣﺎن اداری ﺣﻜـﻮﻣﺘﻲ ﺷﻬﺮی در ﻋﺼﺮ ﺻﻔﻮﻳﻪ ﻋﺒﺎرت از دو ﻗﺴﻤﺖ ﺑﻮد: اﺟﺮاﻳﻲ و ﻗﻀﺎیی. در ﻗﺴﻤﺖ اﺟﺮایی مهمﺗـﺮﻳﻦ ﺻـﺎﺣﺒﺎن ﻣﻨﺎﺻـﺐ ﻋﺒـﺎرت ﺑﻮدﻧـﺪ از: داروﻏـﻪ، اﺣـﺪاث، ﻣﻴﺮﺷﺐ، ﻛﺪﺧﺪا، ﻋﺴﺲ و در ﻗﺴﻤﺖ ﻗﻀﺎیی دﻳﻮان ﺑﻴﮕﻲ و ﻧﻘﻴﺐ. در ﻋﻬﺪ ﺻﻔﻮی ﻫﺮ دو ﻗﺴﻤﺖ ﻗﻀﺎﻳﻲ و اﺟﺮایی زﻳﺮﻧﻈـﺮ دﻳـﻮانﺑﻴﮕـﻲ اﻧﺠـﺎم وﻇﻴﻔـﻪ میﻛﺮد و در ﺣﻘﻴﻘﺖ دﻳﻮان ﺑﻴﮕﻲ رﻳﺎﺳﺖ ﻛﻞ ﻗﻮای اﻧﺘﻈﺎﻣﻲ ﺷﻬﺮ را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ. ﺗﺸﻜﻴﻼت ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان در زﻣﺎن آﻗﺎﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺤـﺪود و ﻣﺨﺘـﺼﺮ ﺑـﻮد و ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺮش ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان ﺗﺸﻜﻴﻼت ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﻧﻴﺰ ﮔﺴﺘﺮش ﻳﺎﻓﺖ. ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺟﻊ ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان (ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ) ﺑﻮد و زﻳﺮدﺳﺖ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ، (ﺣﺎﻛﻢ) ﻗﺮار داﺷﺖ.
حفظ نظم و اداره اﻣﻮر ﺷﻬﺮی ﺑﻪ ﻋﻬﺪه ﺣـﺎﻛﻢ ﺑـﻮد و ﺣـﺎﻛﻢ ﺑـﺮای اﺟـﺮای ﻧﻈـﻢ و اداره اﻣـﻮر ﺷـﻬﺮ زﻳﺮدﺳﺘﺎﻧﻲ داﺷﺖ ﻛﻪ عبارت بودند از: وزیر، کلانتر، داروغه، میرشب و کدخدایان محلات و عسس و گزمه که ﺟﺰو ﺗﺸﻜﻴﻼت ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺑﻮدﻧـﺪ. ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ گاهیﻋﻨﻮان ﺣﺎﻛﻢ وﻻﻳﺎت هم ﺑﻮد ﻛـﻪ از ﻣﺮﻛﺰ ﺗﻌﻴﻴﻦ میﺷﺪﻧﺪ و در ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻮارد سمت آﻧﻬﺎ ﻣﻮروﺛﻲ ﺑﻮد، ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ اﺻـﻔﻬﺎن در ﻋﻬﺪ ﺻﻔﻮﻳﻪ ﻣﻘﺎم ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻤﻲ داﺷﺖ و ﺑﻌـﺪ از ﺻـﺪراﻋﻈﻢ (اﻋﺘﻤﺎداﻟﺪوﻟـﻪ) از ﻫﻤـﻪ اﺟـﺰای درﺑﺨﺎﻧﻪ ﻣﻌﺘﺒﺮﺗﺮ به شمار ﻣﻲآﻣﺪ و ﮔﺎه در ﻏﻴـﺎب ﺷـﺎه (ﻫﻨﮕـﺎم ﻟﺸﻜﺮﻛـﺸﻲ) در ﺣﻜـﻢ ﻧﺎﻳﺐاﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺑﻮد. در اواﻳﻞ ﻋﻬﺪ ﻗﺎﺟﺎر ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻋﺼﺮ ﺻـﻔﻮی، ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ ﻋﻨـﻮان ﺣﻜـﺎم وﻻﻳﺎت ﺑﻮده و از ﺟﺎﻧﺐ ﺳﻠﻄﺎن اﻧﺘﺨﺎب میﺷﺪ، وﻟﻲ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ در وﻻﻳـﺎت ﻣﻘـﺎﻣﻲ ﻣﺴﺘﻘﻞ از واﻟﻲ و ﺣﺎﻛﻢ و پایینﺗـﺮ از آﻧﻬـﺎ ﺑـﻮده اﺳـﺖ و در ﺗﻬـﺮان و آذرﺑﺎﻳﺠـﺎن د ر رأس اﺟﺰای ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺷﻬﺮ ﺑﻮده اﺳﺖ. (مصاحب، ج۱، ذیل بیگلربیگی)
بیگلربیگی در ﻋﻬﺪ ﻗﺎﺟﺎر در ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺷﻬﺮﻫﺎی اﻳﺮان ﺑﻪ ﻳﻚ درﺟـﻪ از اﻋﺘﺒـﺎر ﻧﺒـﻮد و ﮔـﺎﻫﻲ ﺣﺎﻛﻢ و زﻣﺎﻧﻲ ﻧﺎﻳﺐ اﻟﺤﻜﻮﻣﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﻳﺐ اﻻﻳﺎﻟﻪ و زﻣﺎﻧﻲ در ﺣﺪ ﻛﻼﻧﺘﺮ ﺷﻬﺮ ﺗﻨﺰل داﺷﺘﻪ اﺳـﺖ؛ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺗﻬﺮان در اواﻳﻞ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻗﺎﺟﺎر ﻫﻤﺸﺄن ﺣﺎﻛﻢ ﺑﻮد و آﻗﺎﻣﺤﻤـﺪﺧﺎن ﻫـﺮ زﻣـﺎن ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ میرﻓﺖ، ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺗﻬﺮان را ﺗﺤﺖ نظر بیگلربیگی ﻣـﻲﮔﺬاﺷـﺖ. اوﻟـﻴﻦ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺗﻬﺮان، ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﻗﺎﺟﺎردولو بود و ﭼﻮن ﺳﺎلﻫﺎ در اﻳﻦ ﺳﻤﺖ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد، ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲاشتهاریافت و ﭘﺲ از وی اﻋﻘﺎﺑﺶ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﺪی ﺳﻤﺖ ﻣﺰﺑﻮر را دارا ﺑﻮدﻧﺪ. (بامداد، ج۳، ۲۳۲-۲۳۳) از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ در زﻣﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻓﺘﺤﻌﻠﻲ ﺷﺎه به درﺳﺘﻲ آﮔﺎﻫﻲ ﻧـﺪارﻳﻢ، زﻳﺮا ﺗﻬﺮان در زﻣﺎن او ﻫﻢ ﺣﺎﻛﻢ داﺷﺘﻪ و ﻫﻢ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ و اﻳﻨﻜﻪ ﻛﺪام ﻳﻚ ﺑﺮ دﻳﮕﺮی رﺟﺤـﺎن داﺷﺘﻪ و ﺗﺤﺖ ﻧﻔﻮذ و ﺳﻴﻄﺮه آن دﻳﮕﺮی ﻋﻤﻞ میﻛﺮده ﭼﻨﺪان روﺷـﻦ ﻧﻴـﺴﺖ. درزﻣﺎن ﻓﺘﺤﻌﻠﻲ ﺷﺎه ﻳﻜﻲ از ﭘﺴﺮاﻧﺶ ﻳﻌﻨﻲ ﻋﻠﻲ ﻣﻴﺮزا ﻣﻠﻘﺐ ﺑﻪ ﻇﻞاﻟﺴﻠﻄﺎن از ۱۲۳۲ـ۱۲۵۰ ق. ﺣﺎﻛﻢ ﺗﻬﺮان و ﻣﺤﻤﺪﺑﺎﻗﺮ ﺧﺎن دوﻟﻮی ﻗﺎﺟﺎر ﭘﺴﺮ محمدخان ﻗﺎﺟـﺎر ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ داراﻟﺤﻜﻮﻣـﻪ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد. ﻇﻞاﻟﺴﻠﻄﺎن ﺑﻌﺪ از ﻣﺮگ ﭘﺪر (۱۲۵۰ در اﺻﻔﻬﺎن) در ﺗﻬﺮان ﺑـﻪ ﺗﺨـﺖ ﺳـﻠﻄﻨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ و ﺧﻮد را ﻋﺎدﻟﺸﺎه ﻧﺎﻣﻴﺪ و دروازهﻫﺎی ﺷﻬﺮ را ﺑﻪ روی برادرزادهاش محمد میرزا که بعد از مرگ عباس میرزا نایب السلطنه ولیعهد شده بود واز ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﻃﺮف پایتخت ﻣﻲآﻣﺪ، ﺑﺴﺖ. ﺟﻬﺎﻧﮕﻴﺮ ﻣﻴﺮزا در «ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﻮ» ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:
فتحعلی شاه، ﻇﻞ اﻟﺴﻠﻄﺎن را ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻢ و ﻧﺎﻳﺐ داراﻟﺨﻼﻓﻪ ﺑﻮد، در داراﻟﺨﻼﻓﻪ ﮔﺬاﺷﺘﻪ و ﺑﺎ ﻟﺸﻜﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﻋﺰم ﻧﻈﻢ ﻓﺎرس و اﺻﻔﻬﺎن رواﻧﻪ ﺷﺪ. ﭼﻮن ﺧﺒﺮ وﻓﺎت ﺧﺎﻗﺎن ﻣﻐﻔـﻮر در ﻣﻤﺎﻟﻚ اﻳﺮان ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮔﺮدﻳﺪ، ﻇﻞاﻟﺴﻠﻄﺎن ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻢ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد ﺑﺎ ﺷﺎﻫﺰادﮔﺎن اﻃﺮاف ﻛﻪ در ﻋﺮاق ﺣﺎﻛﻢ و ﻣﺴﻠﻂ ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﺧﻮد ﻣﺘﻔﻖ و ﻣﺘﺤﺪ ﺷﺪه بهغیر از ﺧﻮد ﻛـﺴﻲ ﻧﻤﻲ دﻳﺪ و ﺧﻮد را ﺻﺎﺣﺐ ﺗﺎج و ﺗﺨﺖ داﻧـﺴﺘﻪ در داراﻟﺨﻼﻓﻪ ﺟﻠﻮس ﻧﻤﻮد و دﺳﺖ ﺑﻪ ﺑـﺬل و ﺑﺨـﺸﺶ ﮔﺸﺎده از رﻧﻮد و اوﺑﺎش داراﻟﺨﻼﻓـﻪ ﻟـﺸﻜﺮی ﺗﺮﺗﻴـﺐ داد. ﻣﺤﻤــﺪﺑﺎﻗﺮﺧــﺎن ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕــﻲ داراﻟﺨﻼﻓــﻪ وﻟــﺪ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﻗﺎﺟﺎر ﻛﻪ ﺧﺎل (دایی) ﭘﺎدﺷﺎه ﻣﺮﺣﻮم ﻣﺤﻤﺪﺷﺎه ﺑﻮد ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﻮر اﻳـﻦ ﻣﻘـﺪﻣﺎت، ﺟﻤﻌـﻲ از دوﻟﺘﺨﻮاﻫـﺎن داراﻟﺨﻼﻓــﻪ را ﺑــﺎ ﺧــﻮد ﻣﺘﻔــﻖ ﺳــﺎﺧﺘﻪ ﺑــﻪ دﻳﻮاﻧﺨﺎﻧــﻪ ﭘﺎدﺷﺎﻫﻲ رﻓﺘﻪ اوﻻ ﻣﺤﻤﺪﺟﻌﻔﺮﺧﺎن ﻛﺎﺷﻲ وزیر را ﺑﻲاﺧﺘﻴـﺎر ﻧﻤﻮد و از آﻧﺠﺎ ﺑﻪ دﻳﻮاﻧﺨﺎﻧﻪ رﻓﺘﻪ ﻇﻞاﻟﺴﻠﻄﺎن را ﻛﻪ در ﺑﺎﻻی ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد اﺧﺒﺎر آﻣﺪن ﭘﺎدﺷﺎه ﻣﺤﻤﺪﺷـﺎه را از آذرﺑﺎﻳﺠـﺎن ﻧﻤـﻮد، ﻋﺬر ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻴﺠﺎی اﻳﺸﺎن را ﻛﻪ ﺑﺪون اﺳﺘﺤﻘﺎق و ﺑﺮﺧﻼف اذن ﺧﺎﻗﺎن ﻣﻐﻔﻮر در ﭼﻨﻴﻦ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺨﺎﻧﻪاش ﻓﺮﺳﺘﺎده، ﻗﺮاوﻻن و ﻣﺴﺘﺤﻔﻈﺎن ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﺮد و اینکه پایتخت را ﻣﺘﺼﺮف ﺷﺪه اﻳﻦ اﺧﺒﺎر را ﺑﻪ اردوی ﻫﻤﺎﻳﻮن اﻋﻼم کرد (ﺟﻬﺎﻧﮕﻴﺮ ﻣﻴﺮزا، ۲۱۷، ۲۲۱، ۲۳۷).
تمامی تواریخ ﻋﻬﺪ ﻗﺎﺟﺎر اﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﻮ را ﺑﺎ ﺷﺮح و ﺑﺴﻄﻲ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻴﺎن ﻛـﺮده و ﺟﻤﻠﮕﻲ ﻣﻄﺎﻟﺐ آن را ﺗﺎیید ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺣﺎل اﻳﻨﻜﻪ در اﻳﻦ زﻣﺎن ﻛﺪام ﻣﻨﺼﺐ ﺑﺮ دﻳﮕﺮی رﺟﺤﺎن داﺷﺘﻪ ﺑﻪ درﺳﺘﻲ ﻣﺸﺨﺺ ﻧﻴﺴﺖ. ﻫﻤﻴﻦ اﻧﺪازه ﻣﺸﺨﺺ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ، ﺣـﺎﻛﻢ را از تخت ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻪ زﻳﺮ ﻛﺸﺎﻧﺪه اﺳﺖ. محمدشاه ﭘﺲ از رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺖ، ﻣﺤﻤﺪﺑﺎﻗﺮﺧـﺎن را ﺑـﻪ ﺧـﺎﻃﺮ ﺧـﺪﻣﺎت ارزﻧـﺪهاش، در ﻣﻨﺼﺐ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ابقا میکند و ﺗﺎ ﺳﺎل ۱۲۶۲ ﻛﻪ ﺳﺎل ﻣﺮگ محمدباقرخان اﺳﺖ در اﻳﻦ ﻣﻨﺼﺐ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ اداﻣﻪ ﻣﻲدﻫﺪ و ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺶ ﻣﻴﺮزا ﻋﻴﺴﻲ ﺧﺎن ﻓﺮزﻧﺪش ﻛﻪ در ﺣﻜﻮﻣـﺖ ﭘـﺪر ﺳـﻤﺖ وزارت وی داﺷﺖ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺗﻬﺮان میﺷﻮد، ﻟﻴﻜﻦ منصب ﺣﺎﻛﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻗﻮت ﺧﻮد ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪ و ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺷﻬﺮ ﻧﻴﺰ مدتی ﺳﭙﺮده ﺑﻬﻤﻦ ﻣﻴﺮزا ﺑـﻮد و ﺑﻌـﺪ از او دو ﻧﻮﺑـﺖ در ﻋﻬـﺪه ﻓﺮﻫـﺎد ﻣﻴـﺮزا نایباﻻﻳﺎﻟﻪ (ﻣﻌﺘﻤﺪاﻟﺪوﻟﻪ ﺑﻌﺪی) ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﺮاﺳﺎس ﺗﻌﺎرﻳﻔﻲ ﻛﻪ از ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺷﺪه ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ در ﻋﻬﺪ ﻓﺘﺤﻌﻠﻲ ﺷـﺎه و ﻣﺤﻤﺪﺷـﺎه ﺑﺎﻳـﺪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺘﺶ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ. زﻳﺮا ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ در اوایل ﻗﺎﺟـﺎر ﺣﻜـﻢ اﺳـﺘﺎﻧﺪار را داﺷﺘﻪ و ﺑﺮ ﭼﻨﺪ ﺷﻬﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲﻛﺮده اﺳـﺖ و از ﻃـﺮف ﺧـﻮد ﺑـﺮای ﺷـﻬﺮﻫﺎی ﺗﺤـﺖ ﺣﻜﻮﻣﺘﺶ ﺣﻜﺎﻣﻲ ﺗﻌﻴﻴﻦ میﻛﺮد و ﭼﻨﺎنکه اﻋﺘﻤﺎداﻟـﺴﻠﻄﻨﻪ در اﻟمآﺛﺮالآﺛـﺎر ذﻳـﻞ «ذﻛـﺮ وﻻت عظام و ﺣﻜﺎم ﻓﺤﺎم ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان (المآثرالآثار، ج۱، ۵۳) » ﻧﺎم ﻋﻴﺴﻲ ﺧﺎن ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ را ﻗﺒﻞ از ﺣﻜـﺎم آورده اﺳـﺖ و حتی اﮔﺮ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺎرﻳﺦ ﺣﻜﻮﻣﺘﺸﺎن ﻧﻴﺰ ﺿﺒﻂ ﻛﺮده ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ را در ردﻳﻒ ﺣﻜﺎم ﺗﻬﺮان ﻧﻮﺷﺘﻪ اﺳﺖ.
در اواﺳﻂ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﺎﺻﺮاﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎه ﻋﻨـﻮان ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕـﻲ ﺗﻬﺮان از ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﻨﺎﺻﺐ ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان ﺣﺬف ﺷـﺪ و ﺣﺎﻛﻢ ﺗﻬﺮان ﺣﺪود اﺧﺘﻴﺎرات ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ را ﺿﺒﻂ ﻛـﺮده ﺑﻮد. اورﺳﻞ در ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮد درﺑﺎره ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ: «ﻛﻠﻴﻪ ﻗﺪرتهای ﻧﻈﺎﻣﻲ، ﻣـﺪﻧﻲ، اداری و ﻗـﻀﺎﻳﻲ را ﻳﻜﺠﺎ در ﺷﺨﺺ ﺧﻮد ﺟﻤﻊ ﻛﺮده» و آﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ زﻳﺮ ﻓﺮﻣﺎن او ﻛـﺎر میﻛﺮدﻧـﺪ ﻋﺒـﺎرت ﺑﻮدﻧـﺪ از: «ﺣﺎﻛﻢ» ﺑﻪﻋﺒﺎرت اﻣﺮوز ﻓﺮﻣﺎﻧﺪاران ﺷﻬﺮﻫﺎ، «ﻛﻼﻧﺘﺮ» ﺑﻪﻋﺒﺎرت اﻣﺮوز ﺷﻬﺮدار و «داروﻏﻪ» رﺋﻴﺲ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﻲ و «ﻛﺪﺧﺪا» ﻳﺎ روﺳﺎی ﻣﺤﻼت در ﺷﻬﺮﻫﺎ و ﺷﻬﺮدار و ﻗﺼﺒﺎت و ﺗﻤﺎﻣﻲ اﻳﻨﺎن ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺣﻠﻘﻪﻫﺎی زﻧﺠﻴﺮ به هم ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ و از ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﺎﺑﻌﺖ ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ ( اورسل، ۲۴۷). ﺳﺨﻦ اورﺳﻞ را ﻳﺎدداﺷﺖﻫﺎی اوژن ﻓﻼﻧﺪن ﺗﺎﺋﻴﺪ و ﺗﻜﻤﻴﻞ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ او: ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻟﻴﺎﻗﺖ و ﻣﻘﺎم ﭼﻨﺪ ﺷـﻬﺮ را اداره ﻣـﻲﻛـﺮد ﻛـﻪ ﻫﺮ ﻳـﻚ ﺣـﺎﻛﻤﻲ داﺷﺖ و زﻳﺮﻧﻈﺮ ﻫﺮ ﺣﺎﻛﻤﻲ، ﻛﻼﻧﺘﺮان، داروﻏﮕﺎن و ﻛﺪﺧﺪاﻳﺎن اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ ﻣﻲﻛﺮدﻧـﺪ. وﺻﻮل ﻣﺎﻟﻴﺎت، ﻛﺎر ﺗﻘﺴﻴﻢ و ﺗﻔﺮیغ و ﺗﻮزﻳﻊ ﻣﺎﻟﻴﺎت ﻣﺎﺑﻴﻦ ﻣﺎﻟﻴﺎتدﻫﻨﺪﮔﺎن ﻧﻴﺰ از ﺟﻤﻠـﻪ وﻇﺎﻳﻒ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲﻫﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻛﻼﻧﺘﺮان و ﻛﺪﺧﺪاﻳﺎن اﻧﺠﺎم ﻣﻲدادﻧﺪ ( فلاندن، ۴۲۱). ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲﻫﺎ ﻣﻨﺤﺼﺮا از ﻃﺮف ﺷﺎه ﺗﻌﻴﻴﻦ میﺷﺪﻧﺪ و در ﺣﻮزه ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﻳﻲ ﺧﻮد از ﻛﻠﻴـﻪ اﻗﺘﺪارات ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮدﻧﺪ، آﻧﻬﺎ ﻗﺪرت ﻣﻄﻠﻖ داﺷﺘﻨﺪ و اﺧﺘﻴﺎراﺗـﺸﺎن ﺑـﻲﺣـﺪ و ﺣـﺼﺮ ﺑـﻮد. ﺗﻌﺪاد زﻳﺎدی درﺑﺎری، ﻧﮕﻬﺒﺎن ﻛﻪ ﻧﻮﻛﺮ (ﻓﺮاش) ﻧﺎﻣﻴﺪه میﺷﺪﻧﺪ در ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲها بهسر ﻣﻲﺑﺮدﻧﺪ و ﻋﻮاﻣﻞ اﺟﺮاﻳﻲ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲدادﻧﺪ. (درویل، ۸۰).
بیگلربیگی ها اﻓﺮادی را زﻳﺮ دﺳﺖ ﺧﻮد داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻨﻮان وزﻳﺮ ﺑﻮدﻧﺪ، اﻳﻦ اﻓـﺮاد ﻳﺎ از ﻃﺮف ﺷﺎه به این ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺼﻮب ﻣﻲﺷﺪﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﻮد ﺑـﻪ ﻣﻌﺎوﻧـﺖ ﺑﺮﻣـﻲﮔﺰﻳﺪﻧـﺪ و ﻏﺎﻟﺒـﺎ وزﻳﺮان در ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮیﻫﺎی ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲها ﻣوﺛﺮ ﺑﻮدﻧﺪ. وزرا در واﻗﻊ اﻓﺮادی ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺑـﺮای ﺻﺪراﻋﻈﻢ ﻛﻪ ﺧﻮد دﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪه وی ﺑﻮدﻧﺪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻲ میﻛﺮدﻧـﺪ و از اﻳـﻦ رو ﻛﻠﻴـﻪ اﻋﻤـﺎل ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲﻫﺎ و به ﺧﺼﻮص ﻃﺮز ﺗﻔﻜﺮ و ﻣﻘﺎﺻﺪ آﻧﻬﺎ را ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺎم ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻪ ﺻﺪر اﻋﻈﻢ ﺷﺎه ﮔﺰارش ﻣﻲدادﻧﺪ، بنابراین ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲﻫﺎ ﺑﺮای اﻳﻨﻜﻪ از ﺣﻤﺎﻳﺖ وزﻳﺮان ﺑﺮﺧﻮردار باشند ﻫﻤـﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﭘﺲ از ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﺤـﺼﻮل و ﺟﻤـﻊآوری ﻣﺎﻟﻴـﺎت ﻫـﺪاﻳﺎی ﻗﺎﺑـﻞ ﻣﻼﺣﻈـﻪای ﺑﺮاﻳـﺸﺎن میﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪ، ﻣﺒﺎﻟﻎ اﻫﺪاﻳﻲ ﻏﺎﻟﺒﺎ فوقالعـﺎده ﻫﻨﮕﻔـﺖ ﺑـﻮد. از سوی دیگر ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ اﺷـﺨﺎص ﺛﺮوﺗﻤﻨـﺪ و ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻘﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺧﻮد را ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ در ﻣﻮرد ﭘﺮداﺧﺖ وﺟﻮه ﻧﻘﺪی و ﺟﻨـﺴﻲ اﻧﺠﺎم ﻧﻤﻲدادﻧﺪ، ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ بیﺗﻮﺟﻬﻲ را ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻗﺮار داده آﻧﺎن را ﺑﻪ ﭘﺮداﺧﺖ ﺟﺮﻳﻤﻪهای ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻼﺣﻈﻪای وادار ﻣﻲﻛﺮد ﻛﻪ ﻓﻮرا ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ وﺻﻮل ﻣﻲﺷﺪ. (درویل، ۱۸۵) ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲها ﺑﺮ ﺟﺎدهﻫﺎ ﻧﻮﻋﻲ ﻋﻮارض وﺿﻊ میﻛﺮدﻧﺪ و از اﻳﻦ ﻣﺤـﻞ ﻫـﻢ درآﻣـﺪﻫﺎﻳﻲ داﺷﺘﻨﺪ ﺑﺪﻳﻦ ﺻﻮرت ﻛﻪ اﺷﺨﺎص راهﻫﺎ را اﺟـﺎره میﻛﺮدﻧـﺪ و در ﻗﺒـﺎل اﺟـﺎره ﻣﺒﻠﻐـﻲ ﺑـﻪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ میدادﻧﺪ و راﻫﺪارﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮی ﻛﻪ ﺧﻮد ﺻﻼح میداﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ وﺻـﻮل ﻋـﻮارض راﻫﺪاری اﻗﺪام ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ و ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻗﺎدر ﺑـﻪ ﭘﺮداﺧـﺖ اﺟـﺎره ﺳـﺎﻟﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮدﻧـﺪ از سوی اﻓـﺮاد ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﻣﻲﺷﺪﻧﺪ. (درویل، ۲۱۰-۲۰۶۰) ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲها ﺑﻪ ﻛﻠﻴﻪ اﻣﺎﻛﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻨﺒﻊ درآﻣﺪ ﺑﻮد، ﭼﺸﻢ میدوﺧﺘﻨﺪ و آﻧﻬﺎ را ﻫﻤﻮاره زﻳـﺮ ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻨﺪ. ﺑﺎزارﻫـﺎ و ﻛﺎرواﻧـﺴﺮاﻫﺎ، دﻛـﺎﻛﻴﻦ، ﺣﻤـﺎمﻫـﺎ و… از ﺟﻤﻠـﻪ ﻣﺤـﻞهای درآﻣـﺪ ﺑﻴﮕﻠﺮﺑﻴﮕﻲﻫﺎ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲﺷﺪﻧﺪ (نوربخش، ۳۲۸).
جمشید کیانفر
منابع و مآخذ
اعتمادالسلطمه، محمد حسن(۱۳۶۳)، المأثرالآثار (چهل سال تاریخ ایران)، به کوشش ایرج افشار، تهران: اساطیر.
تاریخ منتظم ناصری (۱۳۶۳)، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب.
اورسل، ارنست (۱۳۵۳)، سفرنامه اورسل، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران: زوار.
بامداد، مهدی(۱۳۵۷)، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار.
جهانگیر میرزا(۱۳۲۷)، تاریخ نو، به سعی و اهتمام عباس اقبال، تهران: علمی و شرکا.
فمی تفرسی(۱۳۶۳)، نظم و نظمیه در دوره قاجار، تهران: یساولی.
دروویل، گاسپار(۱۳۶۴)، سفر در ایران، ترجمه اعتماد مقدم، تهران: شباویز.
فلاندن، اوژن(۱۳۵۶)، سفرنامه اوژن فلاندن، ترجمه حسین نور صادقی، تهران: اشرفی.
مصاحب، غلامحسین(۱۳۴۵)، دایرهالمعارف فارسی، تهران: فرانکلین.
نوربخش، مسعود(۱۳۶۴)، مسافران تاریخ: مروری برتاریخچه سفر و جهانگردی در ایران. تهران: جیران.