بازیگرخانه– نوعی موسیقی درباری وجود داشته که با مراسم شادمانی و رقص همراه میشده و به «بازیگرخانه» (رقاصخانه) دربار مرتبط میشدهاست. بر رأس «دستگاه بازیگرخانه» دو استادِ زن قرار داشتند: «استاد مینا» که همسر مصطفی خان عموی فتحعلی شده بود و «استاد زهره» که فرزند جعفرقلی خان عموی دیگر فتحعلی شاه بود. استاد مینا شاگر مهراب ارمنی اصفهانی بود و استاد زهره شاگرد رستم یهودی شیرازی و هر کدامشان بر دستهای بزرگ از رقاصان ریاست میکردند که علاوه بر رقاصی، به خوانندگی و نوازندگی سازهای مختلف نظیر تار، سهتار، کمانچه، سنتور، ضرب و غیره میپرداختند./ فاطمی. ۱۳۹۳ . ۲۴۷-۲۴۸.
تماشاخانه؛ تئاتر./ فرهنگ فارسی عمید
بازیگرخانه: تماشاخانه . تآتر. مَلعَب ./ لغتنامه دهخدا
بازیگر: بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آن که به بازی های تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده :
شده تیغها در سر انداختن
چو بازیگر از گوی ها باختن .
اسدی (گرشاسب نامه ).
بقال را از برای دفع موشان راسوئی بود، دست آموز و بازیگر. (سندبادنامه ، 202). هنگامه گیر. مُشَعبِد. مقلد. مُقَلِّس . (منتهی الارب ). بندباز. (ناظم الاطباء):
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست .
فردوسی .
که گیتی یکی نغز بازیگر است
که هر دم ورا بازی دیگر است .
(گرشاسب نامه ، 186)
جلف . سبک . شیطان به اصطلاح امروز. (یادداشت مؤلف ) :
رقاص . پای کوب : اُلعوبَه ، زن بازیگر. رقاصه (صراح اللغة). رامشی . رامشگر : و بازیگران بازی میکردند. (تاریخ بیهقی. چ ادیب ص 42).
و مطرب و مسخره و بازیگر بخود راه ندهد. (مجالس سعدی. 25). و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود.
اما (بازيگرخانه) يك فصل مفصلى دارد./ عضدالدوله. 1376. 27. برود به رقاص خانه.