اولین پرواز بانوان ایرانی با هواپیما
هرچند بانوان تهرانی در مشاهده اولین هواپیما در 5 خرداد 1303 خ. بر بالای سرشان دچار وحشت شده و از ترس فریاد زدند/ قهرمان میرزا سالور، ج9 ،ص65.
اما چند ماه بعد دو نفر از بانوان ایرانی برای نخستین بار از این وسیله مسافرتی استفاده کردند. روزنامه ایران در این باره نوشت:
روز21آذر 1303 که طیاره های یونکرس از انزلی پرواز و در قلعه مرغی فرود آمدند دو نفر از خواتین را نیز از انزلی به تهران پرواز دادند.
خواتین مزبور اولین خانم های ایرانی هستند که با طیاره مسافرت کرده اند از قرار اظهارات شان مسافرت با طیاره علاوه بر راحتی و سرعت بسیار پر صفاست و خواهران و هموطنان خود را به این قسمت مسافرت کم زحمت و پر صفا دعوت می نمایند/ روزنامه ایران 22آذر1303/ تهران به روایت تاریخ، ص2176.
سال های زیادی طول نمی کشد که زنان ایرانی نماینده ای را برای خلبانی به جامعه معرفی کردند:
عفت تجارتچي نخستين كارآموز و زن خلبان ايراني، متولد 1296 شمسي در سال 1318 به تشويق پدرش و علاقه بسيار به پرواز در آموزشگاه هواپيمايي كشور نامنويسي كرد. وي در دفترچه خاطراتش نوشته است:
سال 1313 بود كه از دبيرستان آزرم ديپلم گرفتم و مدتي در بانك ملي و بعد در كتابخانه دانشكده پزشكي به عنوان مترجم زبان فرانسه مشغول كار شدم اما از همان كودكي شوق پرواز آرام وقرارم را گرفته بود و بزرگترين آرزويي كه در دل داشتم اين بودكه روزي خلبان شوم. بهخاطر دارم زماني كه محصل دبستان بودم روزي براي تماشاي فيلم به يكي از سينماهاي تهران رفتم.در اين فيلم، خلبان هواپيما هنگام پرواز در دريا سقوط كرد. سپس عدهيي به كمكش شتافتند و با زحمت بسيار او را از درون كابين هواپيما و آب بيرون كشيدند اما وقتي خلبان كلاه مخصوص را از سر برداشت متوجه شدند كه او يك زن است. يك زن خلبان! مشاهده اين فيلم روزنههاي اميد را در دلم روشن كرد و باور كردم من هم مي توانم روزي خلبان شوم. در سال 1318 باشگاه خلباني تاسيس شد و جرايد وقت اعلام كردند جوانان علاقهمند مي توانند فنون خلباني را در اين باشگاه آموزش ببينند. بنابراين به ساختمان باشگاه در خيابان سعدي رفتم اما عضو آن نشدم. وقتي به خانه آمدم و جريان را به پدرم گفتم او با حيرت گفت چرا براي خلباني نامنويسي نكردي؟ در جواب گفتم چون هنوز هيچ زني داوطلب اين كار نشده است. پدرم در پاسخ گفت: چه اشكالي دارد كه تو اولين زن خلبان ايراني باشي! برو هر چهزودتر در باشگاه خلباني ثبتنام كن و من هم پذيرفتم. فرداي همان روز به باشگاه خلباني رفتم و به عنوان اولين زن داوطلب نام نويسي كردم. در آن زمان 22 يا 23 سال بيشتر نداشتم. وقتي مسوولان باشگاه مرا داوطلب خلباني ديدند سخت متعجب شدند و تحسينم كردند. جرايد وقت هم عمل مرا ستودند و خبر آن را با لحني غرورآميز درج كردند همين موضوع باعث شد خانم ها آينا آوتسيد، قدسيه فرخزاد، فخرالتاج منفردي، عذرا رحيمي، درخشنده ملكوتي و صفيه پرتوي نيز در باشگاه خلباني نامنويسي كنند.اين ماجرا بيشتر در جرايد وقت سروصدا بپا كرد و روزنامهنگاران مرا مديون خود كردند. وقتي به شمار داوطلبان اين فن افزوده شد مسوولان باشگاه ما را به فرودگاه «دوشان تپه» دعوت كردند. در آنجا پس از مراسم پذيرايي به هر يك از ما لباسي دادند كه شامل يك كلاه مخصوص، روپوش خلباني، گوشي تماس با مربي، كمربند پرواز و چتر نجات بود. در ابتداي كار، مربي طرز استفاده از اين وسايل را به ما آموخت. ناگفتهنماند چون اين لباس تا آن زمان فقط براي آقايان تهيه ميشد و به تن خانمها بسيار گشاد و بدقواره بود. به هرحال بعد از دو سه جلسه، لباسهايي به اندازه خود دوختيم و پوشيديم. در اين روز هر يك از ما با معلم خود سوار هواپيمايي ساده شديم و پرواز تفريحي كوتاهي انجام داديم. هواپيماهاي تمريني آن زمان
«تايگرموس» ناميده ميشدند و روباز بودند، بطوري كه نيمي از بدن سرنشينان از كابين بيرون بود و مربي به همراه سرنشين يا تعليم گيرنده با دو كمربند كه از روي شانهها عبور ميكرد به صندلي خود بسته ميشدند تا هنگام پرواز و عمليات آكروباتي به بيرون پرت نشوند.
يك هفته بعد از نخستين پرواز تفريحي ما برنامه آموزشي بطور جدي دنبال شد. هفتهيي دو روز راهي دوشان تپه ميشديم. مربي در قسمت جلوي هواپيما مينشست و تعليمگيرنده پشت سرش قرار ميگرفت. چندي بعد گروهي افسر و درجهدار نيروي هوايي به مربيان اضافه شدند. در مدت كوتاهي كه پرواز تفريحي انجام ميشد سراپا شور و شوق در من بود و احساس غرور ميكردم. هرگز آن لحظات را فراموش نميكنم.
پس از سه يا چهارهفته پرواز تمريني كه انجام داديم به من اجازه پرواز مستقل دادند. در پرواز مستقل تعليمگيرنده در همان جاي سابق خود يعني پشت خلبان مينشست، چون تمام دستگاهها و فرمان هواپيما كه مقابل خلبان قرار داشت، جلوي شاگرد هم بود و او ميتوانست از آنها بطور يكسان استفاده كند. با اين حال بخاطر اينكه خلبان در كابين نبود و تعادل هواپيما به هم ميخورد يك كيسه شن و ماسه هم وزن خلبان به جاي او گذاشته ميشد.
تاريخ شروع كار من پنج مهر سال 1318 بود و نخستين پرواز مستقيم 27 آبان 1319انجام شد. در اين فاصله هفتهيي دوبار تمرين كوتاه مدت داشتم. علت اينكه تاريخ نخستين پرواز مستقل خود را به ياد دارم اين است كه همان روز من بهترين لحظههاي زندگيام را سپري ميكردم و پشت ديوان حافظ خود به يادگار نوشتم «پرشكوهترين روز براي يك خلبان، روزي است كه اولين پرواز آزادش را انجام دهد.»
پدرم مردي روشنفكر بود و در مورد پيشرفتهاي زندگي من نه تنها كارشكني و بهانهجويي نميكرد بلكه راهنماي مورد اعتمادم بود. در عوض مادرم از اينكه به فراگيري فن خلباني پرداخته بودم سخت در وحشت بود. حتي پدرم به من گوشزد كرده بود درباره نخستين روزي كه پرواز مستقل دارم چيزي به او نگويم.
راستش خود من نيز اطلاعي از تاريخ اولين روز پروازم نداشتم و ضمن تمرينات متوجه شدم براي اين كار آماده شدهام و قرار است بطور مستقل پرواز كنم.
در پرواز مستقل يك ربع روي آسمان بودم، اطراف فرودگاه را دور زدم و دوباره به محل سابق فرود آمدم. همه حاضران متوجه من بودند كه چگونه برميخيزم و چطور هواپيما را كنترل ميكنم، بخصوص معلمانم با دقت و وسواس خاص تمام حركاتم را زيرنظر داشتند تا از درصد نتايج تعليمات آگاه شوند. خوشبختانه من زحمتهاي آنان را بيثمر نگذاشتم و از آزمايش سربلند بيرون آمدم. در مرحله پرواز آكروباتي هنوز گرم تمرين عمليات مختلف، مثل غلتزدن و معلقزدن بودم كه وقايع 20 شهريور اتفاق افتاد و باشگاه خلباني براي مدتي از فعاليت باز ماند. در اين گيرودار ازدواج كردم و همراه شوهرم به كرمانشاه و همدان رفتم.
يكي از خاطراتي كه هرگز فراموش نميكنم اين است كه روزي يكي از خانمها پرواز تمريني داشت و ساير هواپيماها نشسته بودند. چشمها به پرواز اين هواپيما دوخته شده بود. وقتي هواپيما برخاست صدايي مهيب در فضا پيچيد و من متوجه شدم يكي از چرخهاي آن آويزان است. همين مساله وحشت عجيبي بين ديگر حاضران ايجاد كرد و پرواز هواپيماها متوقف شد. در همان موقع روي «ني» كه معمولا براي تعيين جهت وزش باد در فرودگاه ميگسترانند يك چرخ گذاشتند تا خلبان متوجه شد حادثهيي براي چرخ هواپيمايش رخ داده است. بدين ترتيب معلم هنگام نشستن متوجه نقص فني هواپيمايش شد و آنقدر در آسمان گردش كرد تا بنزين تمام شد. آمبولانس و دو برانكارد هم حاضر كرده بودند تا اگر سرنشينان هواپيما دچار حادثه شدند فوري به بيمارستان منتقل شوند. در اين ميان حال ما كه شاهد ماجرا بوديم ناگفتني بود. وقتي بنزين هواپيما تمام شد موقع فرود چون يك چرخ نداشت به اجبار با دماغ به زمين نشست و خوشبختانه سرنشينان آن آسيبي نديدند، فقط قسمت جلوي هواپيما كمي صدمه ديد.
به هرحال ما كار دشواري آغاز كرده بوديم و خوشبختانه به نتيجه هم رسيديم. من هنوز هم وقتي هواپيمايي در آسمان ميبينيم به قول معروف، هوايي ميشوم و از غرش آن لذت ميبرم.
البته در شروع كارم با مشكلاتي نيز روبرو شدم. مثلا بعضي افراد ناشناس به پدرم تلفن ميزدند و به دروغ ميگفتند هواپيماي دخترت سقوط كرده است. در پاسخ به اين محركها گاهي عصباني ميشدم و به پدرم ميگفتم چرا مرا وادار به اين كار كردي و مشوقم شدي تا خلبان شوم. ولي او معتقد بود در ابتداي هر كاري مشكلاتي وجود دارد و بايد با صبر و تلاش با آنها مقابله كرد.
آنچه خوانديد تنها گوشهيي از زندگي پرفراز و نشيب «عفت تجارتچي» اين زن سختكوش بود. وي پسرش «سينا فياضمنش» را هم تشويق كرد در رشته مهندسي هواپيما تحصيل كند و پسر به دنبال راه مادر، مهندس صنعت هواپيماسازي و فارغالتحصيل يكي از دانشگاههاي معتبر امريكا شد.
بانوي پرواز ايران در سالهاي مياني عمر به ادبيات فارسي و شعرسرايي رو آورد و در سال 1337 خورشيدي، ديوان «برگهاي پراكنده» را منتشر ساخت. دفتر زندگي وي پنج سال پيش كه 82 ساله بود به فاصله تنها يك روز پس از مرگ همسرش بسته شد/روزنامه اعتماد.