ابوالحسن میرزا شیخ‌الرئیس
ابوالحسن میرزا، ملقب به شیخ‌الرئیس قاجار، از شاهزادگان فرهیختهٔ و عالم عصر ناصری بود. او شاعر و متخلص به حیرت پسر محمد تقی میرزا حسام‌السلطنه پسر هشتم فتحعلی شاه قاجار و از فضلا، ادبا و خطبای قاجاریه است. به دلیل علاقهٔ بسیار او به علوم عقلی، فلسفه و کتابداری، در میان هم‌عصران خود با لقب «شیخ‌الرئیس» شهرت یافت.(یادآور فیلسوف بزرگ ایرانی، ابن‌سینا، است.) شیخ‌الرئیس به نقاط مختلف جهان سفرکرد و بسیار آموخت و برای اتحاد مسلمانان بسیار کوشید. بعد از مرگ او لقب شیخ الرئیس به نایب الرئیس مجلس شورای ملی و شاعر هم عصرش افسر رسید.
زندگی و تبار: او در خانواده‌ای شاهزاده‌نشین در سال ۱۲۶۴ق. در تبریز زاده شد، فنون ادب، ریاضی را نزد ملامحمد تقی مزینانی و میرزا نصراللّه شیرازی حکمت و کلام را از حوزه درس ملا ابراهیم حکیم سبزواری و آقا مدرس زنوزی، فرا گرفت. در سال ۱۲۸۸ق. به خراسان سفر کرد. نزد ملامحمدرضا مجتهد سبزواری، ملاعبداللّه کاشانی، فقه و اصول آموخت. در اواخر ۱۲۸۹ق. به عراق سفر کرد. (شیخ الرئیس قاجار، منتخب النفیس، ج۱۰، چاپ بمبئ) در سامرا از حوزه درس میرزای شیرازی بهره برد. در سال ۱۲۹۴ق. پس از کسب اجازه اجتهاد از میرزای بزرگ، به ایران بازگشت. (شیرازی، آثار عجم، ج۳۰، ص۵۲۹) لقب شیخ الرئیس گرفت.

او برخلاف بسیاری از شاهزادگان که به مناصب حکومتی، مالی یا نظامی مشغول بودند، ترجیح داد زندگی خود را صرف مطالعه، تحقیق و گردآوری کتب نماید. منابع اشاره دارند که وی شخصیتی آرام، اهل تأمل و علاقه‌مند به مباحث تاریخی و فلسفی بوده است.

فعالیت‌ها
ابوالحسن میرزا از سوی حکومت، مامور خدمت در آستان قدس رضوی شد. در مشهد افزون بر اداره امور مجالس وعظ، درس، مسؤلیت دارالشفای رضوی را بر عهده داشت. در سال ۱۲۹۶ق. با برادر ناصرالدین شاه، متولی آستان قدس، درگیر شد. به کلات نادر تبعید شد.( منتخب النفیس، ج۱۶) سپس به مشهد بازگشت و آن‌جا را به مقصد قوچان ترک گفت و از آن جا به عشق آباد رخت کشید. در آن جا مردم را به اتحاد و وحدت اسلامی دعوت کرد، سپس عازم سفر حج شد.
کتابخانه و نسخ خطی: ابوالحسن میرزا مجموعه‌ای ارزشمند از کتاب‌های خطی و چاپی فراهم آورد که بخشی از آن بعدها در کتابخانه‌های معتبر ایران پراکنده شد.
محافل ادبی: او در حلقه‌های فرهنگی و علمی تهرانِ دورهٔ ناصری حضور فعال داشت و نزد اهل فضل و ادب به دانش‌دوستی و گفت‌وگوهای علمی شهرت داشت.
تلاش برای اتحاد مسلمانان: در این زمان سید جمال‌الدین اسدآبادی از سفر لندن به استانبول برگشته بود. شیخ مدتی که در استانبول اقامت گزید با سیّد همکاری صمیمانه داشت. در جمادی الثانی سال ۱۳۱۱ق. استانبول را ترک کرد. (ساسانی، سیاستگذاران دوره قاجار، ج۱، ص۱۱۰) ابتدا به بیروت سفرکرد، سپس راهی بیت‌المقدس شد و از آن جا به دیار هند رخت کشید. در بمبئی مدتی اقامت گزید و آن گاه رهسپار جابلشو و پونه شد. در اواخر سال ۱۳۱۴ق. به تهران بازگشت و در شیراز اقامت گزید. (صفایی، رهبران مشروطه، ج۲، ص۵۷۶) به خواست دانشمندان به امر تدریس و خطابه پرداخت. محور سخنرانی‌های او بیداری مسلمانان، نکوهش ستمکاران، ترویج آزادی، اعتلای کشور، اتحاد مسلمانان و… بود.
حمایت از علم و ادب: هرچند خود تألیف شناخته‌شده‌ای از او باقی نمانده است، ولی نقش او بیشتر در حفظ و ترویج فرهنگ کتاب و همراهی با اهل قلم نمودار می‌شود.
تلاش برای وحدت ایران و عثمان:در بازگشت به کشور عثمانی رفت. وارد بر سلطان عبدالحمید شد. در ۲۹ ذیقعده ۱۳۰۳ ق. به جمعیت اتحاد اسلام که به دستور سلطان عبدالحمید تشکیل شده بود پیوست. (مجله وحید، سال دهم۱۳۸۴، الف، نیکوهمّت) در جلسات آنان شرکت جست، برای اتحاد ایران و عثمانی پیشنهادهای ارزنده‌ای ارائه داد. که با پیش شرط‌هایی از سوی سلطان عثمانی مورد تایید قرار گرفت. مدتی کوتاه شیخ الرئیس روزنامه اتحاد اسلام را منتشر کرد. (صفایی، ص۵۷۱) برای زدودن کدورت‌های موجود بین ایران و عثمانی با جودت پاشا وزیر عدلیه عثمانی در تاریخ ۲۱ ذیقعده ۱۳۰۳ق. گفت وگوی سودمندی داشت. (منتخب النفیس، ج۱۶، ص۱۱۷) شیخ در ربیع الاوّل ۱۳۰۳ق. به تهران بازگشت، برای بار دوم ماموریت خراسان گرفت و بدان‌جا سفر کرد. (صفایی، ج۱، ص۵۷۵) در مشهد بساط تدریس، خطابه و وعظ را گسترد. پس از شش سال برای مرتبه دوم به عشق آباد سفرکرد. در این سفر از بخارا، سمرقند و قفقاز دیدن کرد، در صفر سال ۱۳۱۰ق. عازم استانبول شد. (صفایی، ج۱، ص۵۷۵)
پیوستن به نهضت مشروطه: شیخ الرئیس، با پدید آمدن دگرگونی‌های سیاسی، قیام مردم در نهضت مشروطه، به طور فعّال در این حرکت شرکت جست و برای نمایندگی در مجلس دوم برگزیده شد. (ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۱، ص۱۲۴) آصف‌الدوله، والی وقت خراسان، به ناصرالدین شاه گزارش داد؛ شیخ‌الرئیس در اینجا سخن از آزادی مردم می‌زند و شاه هم فرمان تبعید او را داد و او رهسپار عشق‌آباد شد، ولی ‌شاه اواخر عمر برای دلجویی از شیخ الرئیس خواست به ایران بازگردد. در راه بازگشت او ‌شاه به قتل رسید. بعد از مدتی مظفرالدین‌شاه به همین قصد برای او سالیانه پانصد تومان مقرری تحت عنوان «حق افطاریه» تعیین کرد. البته در سال ۱۲۹۰ ش.، مجلس شورای ملی این مبلغ را به سیصد تومان کاهش داد.( مذاکرات جلسه ۲۵۷ دوره دوم مجلس شورای ملی دهم جمادی الثانی ۱۳۲۹)
ابراز مخالفت:میرزا عبدالوهابخان آصف‌الدوله شیرازی که از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۳ ق. والی خراسان بود قصد داشت که شیخ‌الرئیس را توقیف کند شیخ‌الرئیس از موضوع آگاه شد و از مشهد از راه عشق‌آباد بخارج ایران مسافرت نمود و هنگام رفتن غزل معروف خواجه را که مطلعش این است:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
تضمین نموده بتوسط کامران میرزا نائب‌السلطنه به ناصرالدینشاه فرستاد و آن اشعار از این قرار است:
نائب‌السلطنه بر گو بشه نیک سرشت-که یکی زهل خراسان بتو این نامه نوشت
آصف و ملک و خراسان بتو ارزانی باد ما ره عشق گرفتیم چه مسجد چه کنشت
ناصرالدینشاه نیز چون طبع شعر داشته در جواب او میگوید:
نائب‌السلطنه برگو به خراسانی زشت -که شهنشاه جواب تو بدین نامه نوشت
آصف ار نیک و اگر بد تو برو خود را باش-هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
اعتمادالسلطنه می نویسد: «دوشنبه ۲۳ محرم ۱۳۰۸: مشیرالدوله (یحیی‌خان) نقل میکرد خراسان مغشوش است شیخ‌الرئیس را بحکم دولت محبوس نموده‌اند» حاج میرزا حسن انصاری در صفحه ۱۸۰ کتاب اصفهان تاریخ نصف جهان می نویسد: «۱۳۲۰ ق. – شیخ الرئیس باصفهان آمده اهل هوس گرد او جمع شدند علماء عذرش را خواستند».
جایگاه تاریخی: او در زمرهٔ شاهزادگان فرهنگی قاجار دانست که در کنار رجال سیاسی و نظامی خاندان، نقش متفاوتی ایفا کردند. وی با گردآوری نسخ خطی، شرکت در محافل علمی و حمایت از میراث مکتوب، سهمی در پاسداری از فرهنگ ایرانی در دورهٔ قاجار داشت.
درگذشت: او در دهم فروردین سال ۱۲۹۹/ رجب المرجب ۱۳۳۹ق. در ۷۴ سالگی در تهران درگذشت(صفایی، ج۲، ص۵۷۶) و در صحن حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.( سلمانی آرانی، حبیب‌الله، امین امامت حضرت عبدالعظیم،۱۳۹۳)
او از جمله آزاديخواهانى بود كه در جريان به توپْ بسته شدنِ مجلس، در باغ شاه محبوس شد.
او در وصف امام علی(ع) چنین سروده است:
اى دلبر فرّخ رُخِ فرخنده شمايل
وى دولت حُسن آمده بر روى تو مايل
خالِ تو نشان تو و گيسوت حمايل
ديوانه دل ما و به دوش تو سلاسل
آن سلسله را چون دل ما در خور و قابل
بر گردن يك سلسله منّت بنه
اى يار زان خَمر قديمى كه نه هم عصر عصير است
زان مى كه يكى از اثرش جرم اثير است
زان مى كه از او نشئه انسان كبير است
زان مى كه گسارنده او حىّ قدير است
زان باده كه خُم خانه او خُمّ غدير است
اى ساقى قدسى ، ز كَرَم ، ساغر سرشار
حق گفت به پيغمبر ، خوش دار وفا را
در عالم ذرّات كه خوانديم شما را
گفتيم «اَلَست»ى و شنيديم «بلى» را
يك عالم ذرّ دگر امروز بيارا
با خلق بيا تازه كن آن عهد خدا را
اى سيّد كل ، فخر رُسُل ، احمد مختار
همچون زكريّا ز تكلّم ، چه كنى صوم؟
بى رمز «بما أنزل» تبليغ كن اين قوم
بيدارِ على باش و برانگيز تو از نوم
اين قوم گران خواب و مپرهيز تو از لَوم
اعلان وصايت كن وفرماى كه «اليوم أكملتُ لكم دينَكم»
اى زمره انصار اورنگ حجازى خواست ، سلطان حجازى
چون صورت رحمان ديد كرسىّ مَجازى .
از عرش ، فرا شد سرِ منبر ز فرازى
بر خواند يكى خطبه تازى به درازى
كوته نظران را گفت : تا چند مَجازى حق
خواست حقيقت شود امروز پديدار
آن گاه على را ز كَرَم ، گشت طلب خواه
بگزيد چو از مِهر ، على جا به برِ شاه
اين نكته عيان شد كه نبى مِهر و ولى ماه
بگرفت چو پيغمبر ، بازوى يد اللّه
برداشت على را به مقام «و رفعناه»
آن سان كه به رفعت بشد از حيطه پندار
فرمود نبى كاين حكم ، از عالم بالاست
امروز ، چو در رتبه على از همه اعلى است
در مُلك ولايت ، ولى و والى والاست
هر گونه تصرّف كند ، او از همه اولى است
بايست بداند كه على سيّد ومولاست آن كس كه مرا مولا مى داند وسالار
اى خواجه! مرا هر چند شاعر نتوان گفت
چونان كه پيمبر را ساحر نتوان گفت
با آن كه بسى نكته به ظاهر نتوان گفت
راز دل فاتر به دفاتر نتوان گفت
لكن به چنين خاطر قادر نتوان گفت
دم در كش و يكباره مَيا از درِ گفتار .(منتخب النفيس ،كتابفروشى محمودى ، ۱۳۱۲ ق. ص ۶۳ و۶۶؛ماهنامهٔ ارمغان سال ۵۳، دورهٔ چهلم، شم ۳. خردادماه ۱۳۵۰، علی جواهرکلام)

ارسال دیدگاه

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.