یكی از محلههای قدیم تهران و خیابانی با این نام، بالاتر از میدان قیام (شاه سابق) منشعب از خیابان ری. گذر آب منگل آنجاست. منگل به معنای مجرای آب است كه به صورت شترگلو باشد و ظاهراً كلمهای تركی است. منگلهای تهران هم همین طور بود، آب را از زیر خندق عبور میداده و وارد شهر میكردهاند. دو منگل درتهران بوده؛ یكی تقاطع خیابان پهلوی و چرچیل و دیگری از خیابان ری شروع و به كوچه رختشویخانه ختم میشده است. / تاریخ تهران (حجت بلاغی)، 3/2، ص 37.
نویسنده كتاب در كوچه و خیابان هر چند به اشتباه «منگل» را چاه معرفی كرده (منگل یعنی شتر گلو، در مدخل شتر گلو شرح آن میآید) اما خاطرهای را كه آورده، حال و هوای آب منگل اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی را زنده میكند:
«… این مدرسه در خیابان اسماعیل بزاز، نزدیك میدان شاه قرارداشت. سال چهارم فقط دخترانه داشت واز طرف همان مدرسه ما چند نفر پسر را به مدرسه ترقی در كوچه رختشویخانه فرستادند. این كوچه در فاصله آب منگل و خندق قرار داشت و علت نامگذاری آن هم این بود كه نهرنسبتاً وسیعی از میان آن میگذشت و آب یك قنات در تمام ایام سال در آن جاری بود. نهری بود با دیواره ساروجی تمیز و پر آب كه رختشویهای حرفهای، لباسها را از اطراف به آنجا میآوردند و میشستند. هنوز چند روزی بیشتر در مدرسه ترقی نبودم كه نمیدانم به چه علت مرا همراه با یكی دیگر از همشاگردیهایم به مدرسه دانش بردند. مدرسه دانش در كوچه منگل یعنی همان كوچهای كه از خیابان ری، مقابل بازارچه نایبالسلطنه به آب منگل منتهی میشد، قرار داشت. روز سوم یا چهارم درس خواندن در مدرسه دانش بود كه وقتی عصر از مدرسه بیرون آمدم. پدرم را دیدم كه داشت به طرف دكان خود میرفت. پرسید: اینجا چه میكنی؟ (باید بگویم كه پدرم به هیچ وقت نمیدانست كه من در چه كلاسی هستم و به كدام مدرسه میروم.!) گفتم: اسم مرا در این مدرسه نوشتهاند. گفت: پس ظهرها و عصرها كه مرخص میشوی بیا دردكان كاركن!! به این طریق، «بچه آب منگل» شدم. تمام وقتم در «گذر» میگذشت. خود مدرسه در آب منگل و شاگردانش بچههای آب منگل بودند. تا وقتی مدرسه باز بود، ظهر به دكان پدر میرفتم.از نانوایی نان میآوردم. سیخ كباب پاك میكردم. گوجه فرنگی سیخ میكردم و میزها و سیخهای كباب را پاك میكردم واز این جور كارها!! همانجا ناهار میخوردم كه همیشه كباب بود. بعضی روزها پدر در بادیه «آب دست» برایمان « قیمه ریزه» درست میكرد. در این بادیه، دست خود را خیس میكرد و قیمه را به سیخ میزد. درنتیجه دور كاسه همیشه مقدار زیادی چربی ماسیده بود. پس از «ناهار بازار» پدر، بادیه را روی آتش منقل میگذاشت. هر چه چربی در ته «پیش دست» ماسیده بود با كمی گوشت چرخ كرده مخلوط و به صورت «كله گنجشكی«درمی آورد و داخل آن میریخت و چند گوجه فرنگی لهیده و شكسته را در آن مخلوط میكرد و وقتی میپخت در آن نان ترید میكردیم و میخوردیم. یكی از لذیذترین غذاهایی كه میخوردم، همین قیمه ریزه بود.
علت نامگذاری آن محل، این بود كه یك مجرای قنات از زیرگذر، عبور میكرد و یك چاه در روی آن حفر كرده بودند (منگل یعنی چاه). چاهی نسبتاً عمیق (حدود 10 تا 12 متر) كه هر كسی میتوانست با یك سطل كه به طنابی بسته بود از آن آب بردارد. آبی بسیار گوارا و خنك كه در تمام سال جریان داشت.» رشتر گلو.