اعتمادالسلطنه در ذكر وقایع سال 1220 ق. در اشاره به ایشپختر چنین نوشته است:
«در اواسط این سال سر ایشپختر سردار روس را ابراهیم خان بنى عم حسینقلىخان حاكم بادكوبه به تهران آورد.» / مرآت البلدان، ج 1، ص 612.
اما ایشپختر كه بود و چگونه كشته شد؟ داستان جالبى است كه شرح آن از این قرار است: شش ماه بعد از كشته شدن آغا محمدخان در شهر شوشى، پادشاه پیرگرجستان درگذشت و پسرش گیورگى كه به فارسى او را گورگین مىنامند به جاى پدر بر تخت نشست و به موجب معاهدهاى كه با دولت روسیه منعقد كرد عنوان تزار گرجستان هم به امپراتور روس داده شد و پادشاهان گرجستان تنها لقب نایبالسلطنه گرجستان را یافتند.
گیورگى در ماه شعبان 1215 ق. درگذشت و دو ماه بعد روسها رسماً گرجستان را به روسیه ضمیمه كردند. پس از الحاق گرجستان به روسیه یكى از برادران گیورگى به نام الكساندر چون از عهده سردار روس به نام سیسیانوف كه مردم عوام قفقاز و آذربایجان او را ایشپختر یا اشپختدر مىخواندند بر نمىآمد به دربار ایران پناه برد.
ایشپختر یا اشیختدر (Inspecteur) تحریف شده كلمه انسپكتور (Inspector) فرانسه، به معنى بازرس است و روسها آن را اینس پكتور تلفظ مىكنند. چون سیسپانوف سمت بازرسى كل ارتش را داشت از این جهت او را انسپكتور یا ایش پختر یا اشپختر گفتهاند. سیسیانوف تنها به تسخیر گرجستان قناعت نكرد و گنجه و شوشى را هم متصرف شد و سپس قراباغ را نیز به تصرف درآورد و این عمل به منزله آغاز جنگ بین ایران و روسیه بود. / تاریخ ایران زمین، ص 329.
عباس میرزا نایبالسلطنه فرماندهى سپاهیان ایران را در نبرد با سیسپانوف بر عهده داشت. چون كار جنگ بالا گرفت، امنا و بزرگان دربار فتحعلى شاه از او خواستند براى نابود كردن اشپختدر از مولانا حاج میرزا محمد اخبارى نیشابورى كه عالمى خردمند و در تسخیر ارواح طاهره و خبیثه و علم اعداد و طلسمات استاد بود، كمك بگیرد. حسب الامر شاه، حاجى را به دربار دعوت كردند و فتحعلى شاه شخصاً مشكل را با او در میان گذاشت. حاجى پس از لحظهاى تفكر چهل روز مهلت خواست تا سر ایشپختر را در حضور فتحعلى شاه حاضر كند. پس از ترك دربار حاجى یكسر، به شهر رى رفت و در بقعه متبركه شاهزاده عبدالعظیم(ع) به زاویه رفت و تصویر مردى را به قصد ایشپختر بر دیوار زاویه رسم كرد و خود نشست و آن ذكرى كه مىدانست به كار بست؛ رشتهاى از پشت سر، بر دو سمت آن صورت نقش شده بر دیوار بسته بود و هر دو چشم بر چهره آن تصویر دوخته كه مانند دو پیاله خونین مىنمود و چنان در حال ذكر بود كه حتى از ورود و خروج فرزند صدراعظم نیز كه به آن زاویه رفته بود آگاه نشده بود. به هر تقدیر روز چهلم فرا رسید و حاجى كاردى را بر سینه آن نقش بر دیوار فرو كوفت و بیرون آمد و گفت: «الان ایشپختر كشته شد.» چند روز بعد با رسیدن حامل سر و دست ایشپختر معلوم شد كه حاجى درست گفته بود. ابراهیم خان از پشت سر گلولهاى به سوى ایشپختر شلیك كرده بود كه از سینه او بیرون آمده و به واسطه آن ایشپختر در دم جان داده بود.
به هر تقدیر هر چند فرمانده سپاه روس كشته شد، حاصل این جنگ براى ایران امضاى معاهده گلستان در قریه گلستان از محال قراباغ بود. این معاهده شامل یازده ماده بود و به موجب آن ایران پذیرفت كه همه ولایاتى را كه تا آن تاریخ روسها به تصرف درآورده بودند به خاك خود ملحق نمایند و بدین ترتیب مالكیت روسیه بر قراباغ و شروان و باكو و دربند و لنكران و قسمتى از طالش تأیید شد. به علاوه ایران ناگزیر شد از كلیه دعاوى خود در داغستان و گرجستان و ارمنستان و اراضى و اهالى قفقاز تا كنار دریاى خزر دست بردارد. همچنین حق كشتىرانى در دریاى خزر نیز از ایران سلب گردید.
جالب توجه آنكه پس از این واقعه شوم رجال بى خبر دربار خاقان جمشیدنشان به جاى بررسى علل و نتایج جنگ بین دو كشور از حاج میرزا محمد اخبارى خواستند كه سر پادشاه روس را نیز به این وسیله حاضر كند. اما حاجى جواب داد: «پادشاهان را نمىتوان چنین سهل و آسان زیان زد و در كیفر كشتن ایشپختر كه سردارى بزرگ و نفسى قوى داشت مرا خواهند كشت.»
حاجى درست گفته بود زیرا درباریان ایران از او وحشت كردند و با دسیسه چینى فتحعلى شاه را راضى كردند كه با سخنانى دلنواز و در كمال اكرام و اعزاز حاجى را به سفر عتبات عالیه روانه كند. از قضا وقتى حاجى به بغداد رسید میان اسعدپاشا و داوود پاشا بر سر وزارت بغداد مخاصمه بود و اسعدپاشا كه از قدرت حاجى و اعمال خارق العاده او اطلاع داشت از او خواست تا داود پاشا را به سرنوشت ایشپختر مبتلا نماید. داود پاشا از جریان امر مطلع شد و پیشدستى كرد و محرمانه عوام و اوباش بغداد را شورانید كه حاجى میرزا محمد كافر و مردود است و اگر در كشتن او تأخیر شود مردم بغداد را از راه به در مىكند و از هر مؤمن موحدى، كافرى ملحد مىسازد.
روزى حاجى كه میان اطرافیان خود نشسته بود ناگهان رو به آنها كرد و گفت: «از عمر من یك ساعتى بیش نمانده است.» و به گفتن شهادتین خود پرداخت. محرمان او گفتند خدا نكند، شما از كجا مىدانید؟ هنوز حرف آنها تمام نشده بود كه ناگهان غوغاى مردم را شنیدند و هنوز جهت را درنیافته بودند كه خلق با تیغها و خنجرهاى كشیده اطراف خانه را فرا گرفتند و از بام به درون خانه آمدند و حاجى میرزا محمد را شهید كردند. / تاریخ تهران (بلاغى)، ص 118 نقل در تهران به روایت تاریخ، ص 219.