این بقعه در جنوب دولاب و از بقعه سیده ملك خاتون به شهر تهران نزدیكتر است. گنبد دو پوشى دارد كه از مهارت سازنده آن حكایت مىكند. قسمت كمى از بالاى گنبد با كاشى فیروزه رنگ پوشیده شده، بقیه آن آجرى است. از نظر بنا مطلب قابل اهمیتى در آن دیده نمىشود و تعمیر زیاد لازم دارد. تصویر مرد روستایى را كه با بیل امامزاده را مقتول مىكند، در داخل حرم به نحوى غیراستادانه روى گچ نقاشى كردهاند واین صحنه در امامزادههاى دیگر نیز دیده مىشود. بر دیوار طرفین ایوان دوازده بیت شعر به خط نستعلیق بر خشت بزرگ كاشى نوشته و نصب شده است كه تاریخ سال 1308 ق. را دارد. برخى از ابیات آن در اینجا نقل مىگردد:
تباركالله از این شوكت و جلال و جاه
كدام نور خدا خفته اندر این خرگاه؟
امامزاده آزاده اهل ابن على است
شهید گشته ز جور منافق گمراه
پدر چه شیر خدا شد ز این چنین پسرى
سزد كه كار خدا را كند گه و بیگاه
گناه اگر به تولاى او بود طاعت
ثواب اگر نه وفق رضاى اوست گناه
همین اشعار را در سال 1324 خ. با مختصر تغییرات در برخى كلمات وتعویض نام متولى به خط نستعلیق بر كاشى نوشته، بالاى سر در ورودى محوطه بقعه نصب نمودهاند. صاحب مرقد همانطوركه از اشعار فوق بر مىآید و در زیارتنامه هم تصریح شده، از پسران امیرالمؤمنین برادر حسنین معرفى شده است. بر اثر احداث گورستان جدید توده مردم این امامزاده را بیشتر به نام «امامزاده گل زرد« خوانده و مىشناسند. / آثار تاریخى تهران، ص 241.
«یكى از تفریحگاههایى كه سالى چند بار به آنجا مىرفتیم سید ملكخاتون بود.
درویشى ژولیده هم معمولاً نزدیك مرقد مىنشست. ایام بهار و تابستان و قسمتى از پاییز در كنار همان یاس زرد، آش مختصر خود را برپا مىداشت و كترى و قورى سیاه و دود زدهاش را كنار آن مىگذاشت و مردم و زائران هم «نیازى« به او مىدادند. روزهاى سرد و بارانى را در یكى از حجرههاى كنار حرم به سر مىبرد.
یك روز فهمیدیم كه آن درویش، خوابنماى یك «امامزاده« شده است. تقریباً تمام جنوب تهران به سمت سید ملكخاتون به راه افتاد. ما هم همراه مادر و همسایگان روانه شدیم. صحن خیلى شلوغ بود. اواسط بهار و هنوز تك و توكى گلهاى زرد به درخت یاس باقى بود. درویش پاى درخت نشسته بود و براى همه توضیح مىداد كه خواب دیده یك امامزاده پاى همین یاس زرد مدفون است و به او گفته حالا موقع آن رسیده كه مدفنش را آشكار كند و حالا وظیفه مردم است كه اقدام به ساختن آرامگاهى در شأن او بكنند. آن قدر دخیل به درخت بسته بودند كه مادر به زحمت توانست جایى خالى براى بستن «دخیل« در آن پیدا كند. مردم به درویش پول مىدادند كه دستور امامزاده را اجرا كند. ما هم پول دادیم وكم كم حرم و آرامگاهى ساخته و همان درویش متولى آن شد. دیگر خبر ندارم آیا متولیان كنونى فرزندان همان درویش هستند یا نه؟
نكتهاى كه سالها فكر مرا مشغول مىكرد، این بود كه چرا نام این امامزاده جدید را امامزاده گل زرد گذاشتهاند. وقتى با پدر این معما را مطرح كردم گفت: «درویش همیشه حشیش مىكشید و آن شبى هم كه امامزاده به خوابش آمده خیلى نشئه بوده و در نتیجه یا فراموش كرده اسم ایشان را بپرسد و یا پرسیده و ایشان هم خودشان را معرفى كردهاند، ولى درویش فراموش كرده ولذا چون در جنب یاس زرد دفن شده همان امامزاده گل زرد نامیده شده است.
اصل این است كه مردم براى «زیارت« مىروند.» / در كوچه و خیابان، منظرپور، ص 24