در حمله سپاهیان اسكندر مقدونى به ایران پس از به آتش كشیدن تخت جمشید وى به تعقیب داریوش سوم پرداخت و از طریق همدان به پهنه تهران امروز و شهر رى درآمد و پنج روز در آن‌‌جا ماند و به سپاهیانش استراحت داد. / ایران باستان، ج 2، ص 1429.

 نوشته‌‌اند كه وى در رى و ماد براى جلوگیرى از تهاجم مردمان شمالى قلعه‌‌ها و شهرهایى طرح افكند. بر طبق این قول (به فرض صحت آن) باید قسمتى از این بناها در قصران بنا شده باشد و گویا مى‌‌توان احتمال داد كه قدمت بناى پاره‌‌اى از دژهاى قصران تا بدان زمان مى‌‌رسد. در دایرةالمعارف اسلامى، به نقل از آرین[1]، مورخ یونانى، تاریخ ورود اسكندر بدین حدود تابستان سال 330 قبل از میلاد درج شده، لكن در لاروس قرن بیستم سال 331 پیش از میلاد نوشته شده [است]. / لاروس قرن بیستم، جلد پنجم، ص 911.

 اسكندر در امور دینى ایرانیان اختلالى عظیم پدید آورد، اوستا را بسوخت و آتشكده‌‌ها را خراب كرد. در بندهش در این باب بدان صورت كه مجبتى مینوى در حواشى و توضیحات نامه تنسر ذكر كرده چنین آمده:

 «… و پس هم اندر خدایى داراى دارایان، قیصر اسكندر از هروم برآمد و ایرانشهر را گرفت و شاه دارا را كشت و همه نژاد شاهى و مغان و بزرگان ایرانشهر را بكشت و بسیارى آتش‌‌هاى ورژاوند را خاموش كرد. زند مزدیسنى را برداشت و به هروم برد، اوستا را نیز بسوخت و ایرانشهر را بر نود تن از شاهزادگان بخش كرد… .» / نامه تنسر، حواشى و توضیحات استاد مینوى، ص 49. (در كتاب ایران باستان، ج 2، ص 1516 س 14 نیز در این باب بحثى آمده است).

 اسكندر پسر فیلیپ مقدونى بر داریوش سوم پادشاه هخامنشى غلبه یافت و كشور ایران به تسخیر وى درآمد. / نگاهى به تهران، ص 290.

 سپاهیان مهاجم باید در حدود شمیران آن چند روز گرم تیر ماه را گذرانده باشند. روزى كه اسكندر پا به گستره تهران نهاد، هنوز تهران متولد نشده بود، بلكه شهرى كه در این پهنه كهن وجود داشت، رى بود.

 مقدونیه در شبه جزیره بالكان و در جنوب یونان واقع است. اهالى این مملكت از دو منشاء بودند:

 1. از قوم هند و اروپایى كه زمان آمدن آن‌‌ها معلوم نیست. 2. از مهاجرین یونانى.

 مردم اولى از حیث تمدن از یونانیان پست‌‌تر بودند، در كوهستان‌‌ها سكنى داشتند.

 نخستین پادشاهى كه مقدونى را بزرگ و قوى كرد فیلیپ بود. (تاریخ ایرانیان قدیم، مشیرالدوله).

 انگیزه اسكندر را در لشكركشى به ایران؛

 1. كشیدن انتقام در ازاى حمله خشایارشا،

 2. كوتاه كردن دست ایران از مداخلات در امور یونان.

 لیكن بدیهى است ثروت فراوان و طلاهاى خزاین ایران مؤثرترین انگیزه مهاجمان بوده است كه این جزو خصایص ثروت و پول است كه چو گرد آید و عظیم گردد غارتگران را تحریص نماید.

 جهاندارى اسكندر بیش از هفت سال به درازا نكشید. جانشین او سلوكوس مقدونى یكى از سردارانش بود. سلوكوس فرماندهى تشكیلات سوار ناظم نجباى ایرانى را به عهده داشت. وى با آپامه[2] از خانواده نجباى ایرانى ازدواج كرد و به افتخار او سه قلعه با نام آپامه ساخت كه یكى از آن‌‌ها در حدود دوشان تپه و سرخه حصار بود. تا چند دهه پیش هنوز آثارى از آن قلعه را مى‌‌شد دید و آن را «گنج آباد« یا «سنگر افراسیاب« مى‌‌گفتند. اسكندر در زندگى كوتاه خود جز حمله به شهرها و ویرانى و كشتار اثرى از خود در جهان بشرى نگذاشت.

 وقتى فیلیپ (فیلیپوس دوم 382-336 ق م) به حكومت مقدونیه رسید، در ایران اردشیر سوم سلطنت داشت. فیلیپ مردى وحشى خو، ورزشكار و شیفته عشق و شراب بود. او آرزو داشت تمامى یونانیان را به انقیاد خود درآورد تا براى تسخیر ایران ثروتمند و پر آوازه مجهز سازد. یونانیان كاهل با آن‌‌كه از قصد او كمابیش با خبر شدند، هیچ اقدامى بر او نكردند. اردشیر نیز یونانیان را در بیزانس كه با سلطه‌‌جویى فیلیپ در جنگ بودند، آن‌‌طور كه باید پشتیبانى نكرد. هرچند كه به ساتراپ‌‌هایش در مصر و ایالت‌‌هاى همسایه یونان فرمان كمك به یونانیان را داده بود.

 فیلیپ پس از آن‌‌كه شهرهاى یونان را به فرمان خود درآورد، به قتل رسید و پسرش اسكندر جانشین او شد. در ایران هم داریوش سوم به تخت شاهى نشست.

 اسكندر براى نیل به آرزوى پدر كه همانا تسلط بر یونان و حمله به ایران بود چنان بى‌‌قرارى مى‌‌كرد كه گویى روز و شب در آتش این آرزو مى‌‌سوخت. روزى كه آتنى‌‌ها از داریوش در خواست كمك مالى كردند تا با پسر فیلیپ بجنگند، داریوش كه بر اریكه آن امپراتورى عظیم تكیه داشت، از روى بى‌‌اعتنایى جواب رد داد، زیرا هرگز گمان نمى‌‌برد كه آن پسر جوان بیست‌‌ساله نیم وحشى بتواند نقشه‌‌هایى را كه فیلیپ از آن دم مى‌‌زد دنبال كند و خطرساز یونان و ایران قدرتمند شود.

 داریوش روزى خطر این «پسر بچه دیوانه« (لقبى كه دموستنس به اسكندر داد) را حس كرد كه دیر بود و عطر شراب‌‌ها و بوى غذاهاى رنگین، اسكندر و سربازان وحشى و گرسنه‌‌اش را به پشت دروازه شهرهاى ثروتمند ایران رسانده بود و براى غارت طلاى فراوان و ثروت بى‌‌حساب و لباس‌‌هاى فاخر و… پاى بر زمین مى‌‌كوبیدند.

 وقتى اسكندر یونان را مطیع خود ساخت و طوایف اطراف را به فرمان [خود در] آورد، دولت ایران مى‌‌توانست یك میلیون نفر را در سپاه خود گرد آورد.

 درحالى‌‌كه اسكندر در بهار 334 قبل از میلاد با سى هزار نفر جنگجو به ایران حمله آورد، سرداران مغرور و خودپسند ایرانى كه غرق در طلا و تجمل بودند انگیزه‌‌اى براى جنگ نداشتند؛ جنگ با سربازان گرسنه‌‌اى كه مى‌‌خواستند تا هر آنچه كه ندارند به دست آرند. هر قدر در آن‌‌ها به سبب تبختر و غرور انگیزه جنگ و مقابله كم بود، در این سوداگران غارتگر انگیزه بسیار بود.

 آنچه در این نابرابرى بر كفه ترازوى اسكندر مى‌‌افزود، بى‌‌علاقگى عامه مردم ایران به حكومت و كمبود حس دولت‌‌خواهى آن‌‌ها بود كه بر اثر بى‌‌عدالتى‌‌هاى دولت‌‌هاى اخیر هخامنشى و ثروت اندوزى و تجمل‌‌پرستى قشر روحانى پدید آمده بود و از سویى دیگر بى‌‌علاقه شدن ممالك و كشورهاى تابعه امپراتورى عظیم هخامنشى بر پیوستگى به دولت ایران بود.

 اسكندر سرمست از پیروزى‌‌هایى كه در جنگ به دست آورده بود، لحظه به لحظه بر قدرتش افزوده مى‌‌شد. درحالى‌‌كه كارى از دولت ایران برنمى‌‌آمد و حكم بیمار دم مرگى را داشت كه رفته‌‌رفته به مرگ مى‌‌رسید، بى‌‌آن‌‌كه بتواند مقاومتى از خود نشان دهد.

 اسكندر یكى یكى شهرها را مى‌‌گرفت و به راه خود ادامه مى‌‌داد. او با سپاهیانش در هر شهر آن قدر مى‌‌ماندند تا خستگى از تن به در كنند، با شراب و طعام و هر چه مى‌‌خواهند لذت برند.

 ثروت شهرها و طلاى آتشكده‌‌ها او را لحظه به لحظه قوى‌‌تر مى‌‌ساخت. ایسوس (سوریه)، صور، صیدا، بیت‌‌المقدس و… را تصرف كرد و نعمت‌‌هاى فراوان آن‌‌جا را به یغما برد. بعد بر مصر غلبه كرد و با ثروت فراوان آن‌‌جا خسارت خود را جبران كرد. اربل را به تصرف درآورد، طولى نكشید كه بر بابل نیز غلبه یافت. اسكندر در بابل نیز زمان را از دست نداد، آن‌‌قدر ماند كه فقط سربازانش خستگى از تن برهانند و از لذت‌‌هاى این شهر افسانه‌‌اى تمتع یابند.

 شوش تختگاه زمستانى و مهد اولین امپراتورى هخامنشى هدف بعدى او بود. آن‌‌جا را هم گرفت و به دنبال تسخیر پایتخت دیگر هخامنشیان، پرسپولیس، بدان‌‌جا تاخت؛ پرسپولیسى كه به قول دیودور مورخ ثروتمندتر از آن در زیر آفتاب نبود.

 با فتح پرسپولیس (استخر فرس + تخت جمشید) خزاین، ثروت فراوان و اشیاى قیمتى و طلا و جواهرات و هر آنچه طى عمر یك امپراتورى در آن‌‌جا گرد آمده بود، به اختیار اسكندر درآمد. ثروتى كه زمان زیادى در دنیاى یونانیان افسانه‌‌اى و باور ناكردنى مى‌‌نمود.

 اسكندر و سپاهش كه در واقع براى غارت به شهرها هجوم مى‌‌بردند نمى‌‌توانستند مدت زیادى در شهرهاى غارت زده بمانند. زیرا امكان شورش شهروندان غارت زده را همیشه احساس مى‌‌كردند.

 اسكندر در تعقیب داریوش سوم از پارس به سوى ماد عزیمت كرد. داریوش در همدان موفق نشد سپاهى را مجهز كند، پس به رى آمد و از آن‌‌جا با بسوس، والى باختر، و عده‌‌اى از بزرگان پارس باز هم از تعقیب اسكندر گریخت تا شاید سپاهى فراهم سازد، اما بسوس شاه را به قصد كشتن مجروح ساخت و خود را اردشیر چهارم و پادشاه ایران زمین خواند و به سوى باختر شتافت.

 اسكندر به رى آمد و در پى داریوش سوم به دامغان رسید و شاه ایران را از شدت جراحت مرده یافت. / تاریخ ایران، زرین كوب.

 اسكندر نعش داریوش را به پارس فرستاد، تا در مقبره شاهان دفن كنند. / ایران باستان، مشیرالدوله.

 موضوع توقف چند روزه اسكندر و سپاهیانش در رى در بسیارى از منابع و اسناد ثبت شده است.

دیاكونف[3] روسى هم در تأیید این واقعه مى‌‌نویسد كه اسكندر در رى شخصى با نام اسكودات[4] را كه داریوش به سیاه چال افكنده بود به ساتراپى ماد برگزید (تاریخ ماد). مینورسكى ایران‌‌شناس روسى در دایرةالمعارف اسلامى، تاریخ ورود اسكندر به رى را 330 پیش از میلاد آورده است.

 در تمامى جنگ‌‌ها كه منتهى به سقوط امپراتورى‌‌ها و تسلیم سرزمین‌‌ها به دشمن شده است، همیشه پاى خیانت و تبانى عده‌‌اى از نیروى خودى با دشمن و دست كم بى‌‌تفاوتى مردم از هجوم دشمن و حتى خشنودى از شكست دولت خود دیده مى‌‌شود. این موضوع را در حمله اسكندر به ایران هم به وضوح مى‌‌توان دید. داستان كمك دادن سپاهیان رى به اسكندر را حكیم توس چنین به نظم كشیده است:

 همان از رى آمد سپاه اندكى

كه شد با سپاه سكندر یكى

 میان‌‌ها ببستند با رومیان

گرفتند ناگاه تخت كیان

 این همكارى در كتاب دررالتیجان اعتمادالسلطنه به مردم پارت نسبت داده شده و آمده:

 «… در اضمحلال طبقه و سلسله سلاطین كیان… با اسكندر همدست گشتند و… مهیج پادشاه مقدونیه شدند… .»

 اسكندر به سال 327 قبل از میلاد در باختر با ركسانا، دختر حاكم سغد، عروسى كرد و بعد با قشون 120 هزار نفرى عازم هند شد. از هند به سوى ایران بازگشت و در بابل به سال 323 قبل از میلاد در سن 32 سالگى از دنیا رفت. / تاریخ ایران قدیم.

 بعد از اسكندر، سلوكوس از سرداران او بر ایران حكومت راند. در این وقت زلزله‌‌اى شدید رى را ویران ساخت. او فرمان داد خرابى‌‌هاى رى را مرمت و آباد كردند. رى را به عصر او اورپس[5] خواندند و چنان‌‌كه پیش‌‌تر آمد، قلعه آپامه را در شمال غربى رى حوالى سرخه حصار ساخت. / دایرةالمعارف اسلامى نقل شده در رى باستان ج 2.

 وقوع این زلزله و آبادى دوباره و بقیه ماجرا در اغلب منابع اروپایى نظیر لاروس قرن بیستم، سفرنامه كرپرتر انگلیسى، فرهنگ ژنرال، سفرنامه سرگور اوزلى، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى و… به نقل از استرابون یونانى[6] آمده است.

 اسكندر به وقت حمله و غارت آتشكده‌‌ها را خراب كرد و هیردان را بكشت و كتاب دینى ایشان را كه زردشت آورد بسوزانید. / البدء و التاریخ، ج 3.

 هر چند اواخر دوران هخامنشى آیین زردشتى هنوز در سراسر ایران زمین رواج نیافته بود، ولى بدان زمان مردم رى و دماوند و قصران این آیین را پذیرفته بودند. استاد پورداود در این‌‌باره آورده:

 «.. اسكندر گجستك (ملعون = ناپاك) رومى را بر آن داشت تا به ایرانشهر تازد. او شهریار ایران را بكشت و پایتخت را ویران كرد. / مقاله پورداود، یسنا، ج 1.

 اوستاى اصلى زردشت بسیار عظیم بوده است و آن را در دو نسخه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند. یكى را در گنج شاپیكان و دیگرى را در خزانه استخر نهاده بودند. اسكندر نسخه دوم را در آتش كاخ شاهان بسوزانید و نسخه نخستین را نیز از شاپیكان درآورد و فرمان داد تا آنچه مربوط به نجوم و طب است به یونانى برگردانند و آن را نیز بسوزانند. / نامه تنسر؛ تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1؛ قصران، ج 2.

 نظامى در شرفنامه به خرابى‌‌هاى اسكندر و غارت اموال و گنجینه‌‌هاى ایران اشاره دارد:

 سكندر بفرمود كایرانیان

گشایند ز آتش‌‌پرستى میان

 همان دین دیرینه را نو كنند

گرایش سوى دین خسرو كنند

 مغان را به آتش سپارند رخت

بر آتشكده كار گیرند سخت

 كند گنج‌‌ها را درو پاى بست

نباشد كسى را بدان گنج دست

 توانگر كه میراث خوارى نداشت

بر آتشكده مال خود را گذاشت

 بدان رسم كافاق را رنج بود

هر آتشكده خانه گنج بود

 سكندر چو كرد آن بناها خراب

روان كرد گنجى چو دریاى آب

 بر آتشگهى كو گذر داشتى

بنا كندى آن گنج برداشتى

 دیاكونف روسى از ثروت آتشكده‌‌ها چنین مى‌‌نویسد:

 «این معابد اراضى زیادى را در اختیار داشتند و هدایاى گرانبهایى تقدیم‌‌شان مى‌‌شد. روحانیون عالى مقام از طبقات بسیار مقتدر جامعه به شمار مى‌‌رفتند. / تاریخ ایران باستان، دیاكونف.

 به هر روى اسكندر در مدت كوتاه فرماندهى سربازانش نقشى جز غارتگرى نداشت. هرجا آبادانى یافت ویران ساخت و غارت كرد و رفت. چونان سیلى كه چو راه افتاد در راه همه را ویران سازد.

 در آن عصر حوزه رى و دماوند و اطراف آن جزو مراكز مهم آیین زردشت بود، اسكندر وقتى به رى رسید، همان كرد كه دیگر جاى‌‌ها كرد.

 اسكندر با خراب ساختن آتشكده‌‌ها دو هدف داشت، نخست ثروت و گنج‌‌هاى نهان را غارت مى‌‌كرد و دیگر آن آیین را برمى‌‌انداخت، تا مردم را به آیین خود آورد.

 به قول نظامى:

 هر آتشگهى كامد آن‌‌جا پدید

چو یخ سرد كردش بر آتش پرست

 مردم این پهنه از اسكندر و سیاست وى آسیب فراوان دیده‌‌اند. اسكندر كه خود معتقد به ارباب انواع بود، در تعذیب مغان و هیربدان و تخریب آتشكده از هیچ اقدامى كوتاهى نكرد. در بندهش در ذكر فجایع اسكندر آمده:

 «شاه دارا را كشت و همه نژاد شاهى و مغان و بزرگان ایرانشهر را بكشت…» / نامه تنسر، ص 49؛ حواشى و توضیحات استاد مجتبى مینوى.


1. Arrien

1. Apame

1. Diakonov

2. Oksodat

1. Europos

2. Strabon