درسی از وثوق الدوله
منم همچون پیاده تو سواری
ز رنج پایم آگاهی نداری
(ویس و رامین )
وثوق الدوله از نوادگان آقامحسن (بنگرید مقاله «آقا محسن» به قلم مولف) و از خاندان هزار فامیل؛ مستوفی الممالک ها، سلیمان میکده، دکتر محمد مصدق، قوام الدوله، وزیر دفتر، متین دفتری و غیره است. وی از صدراعظم های پرآوازه اواخر سلسله قاجار است. با فروپاشی حکومت قاجاریان طرح استعماری انگلیس معروف به قرارداد 1919 بی اثر شد و حتی رشوه ای که وی از انگلیسی ها بابت امضای این پیمان گرفته بود، تمام و کمال به رضا شاه بازپس داد. دوران نخست پهلوی به اروپا سفر کرد و آنجا مقیم شد. پس از شهریور بیست و برکناری رضاشاه به ایران بازگشت. در دورانی که بردارش احمد قوام، نخست وزیر بود، با سوءاستفاده از طرح ثبت اراضی، اداره ثبت تهران، تقاضای ثبت سی و پنج میلیون متر اراضی شرق تهران را به بهانه ثبت اراضی باغ سلیمانیه (شرق دولاب) به اداره ثبت تهران داد و با کمک نخست وزیر این درخواست ثبت شد و ایشان باغ هفت هشت هزار متری اش را تبدیل به مساحتی بادآورده بالغ بر سی و پنج میلیون متر کرد. وی غیر از دوفرزندی که در اواخر عمر از ازدواج دومش حاصل کرد، صاحب هشت دختر و یک پسر(علی) از دختر نصیرالدوله بود. تصور غالب در تداول عام، اینست که با این اراضی وسیع در پایتخت کشور فرزندان او نسل اندر نسل در ناز و نعمت غوطه خورند، عاری از «غم نان»، اما عدم قطعیت در زندگی بشر و قاعده مستقل چرخ کائنات، هیچ تضمینی برای آینده به آدمی نمی دهد. روزی (سالیانی قبل) مرحوم ایرج افشار در دفتر مجله آینده می گفت؛ به تازگی مرحوم علی وثوق در شرایط فقر و تنگدستی از دنیا رفت. حتی پیشنهاد کمک مالی انگلیسی ها را نیز نپذیرفت، چون در جریان قرارداد 1919 پدرش را تنها گذاشتند و از رضاخان حمایت کرده بودند. من با شنیدن این خبر حیرت زده، به ایشان گفتم؛ جدا از ثروت فراوان وثوق الدوله در شمال و کرج و غیره، داستان مالکیت اراضی سی و پنج میلیون متری شرق تهران را بازگفتم که نمی شود باور کرد، آن ثروت(زر نباریده ز آسمان به سرش/ یا خودش دزد بوده یا پدرش) چگونه به باد رفت و به کار این فرزند نیامد. در حالی که حسن وثوق (افزون بر سیاستمداری بسیار با هوش با سواد و اهل شعر و فلسفه و غیره بود.) همواره نگران آینده فرزندانش بوده است. مرحوم افشار از مرحوم علی وثوق نقل قول می کرد که روزی از پدرم (وثوق الدوله) پرسیدم؛ پدر شما که سالها در ایران صدارت و بالاترین مقامات را داشتید و از اخبار دست اول و حیاتی کشور با خبر بودید، چرا خاطراتتان را ننوشتید؟ پدر پاسخ داد؛ «بخاطر اینکه تو راحت زندگی کنی!» گو اینکه پدر نبود که ببیند پسر راحت نزیست!
تاریخ مدام نشان داده است؛ نه قدرت سهمگین، نه درایت پدر و نه ثروت افسانه ای هیچ یک تضمینی برای آینده پسر نیست. کائنات حساب و کتابی مستقل از این محاسبات دارد و قدرقدرتان هم هرگز درسی از تاریخ نگرفته اند و این روند پیوسته در حال تکرار است و ما اهالی تاریخ، برای تسلی دل خود، این قصه ها را تکرار می کنیم.